میگذارم جنگ را بر خام ها، بدنامها
عشق را فریاد خواهم زد، به پشت بامها
از برای شستن خشم برادر های ننگ
دختران رابعه مردند در حمام ها
هر رسولی آمد از روز جزا هشدار داد
هیچ وحی (عشق) پیدا نیست در پیغام ها
دل، برای جستجو هایم، به دریا می زنم
راه میکارم برای خستگی گام ها
دلدقم؛ آوارهام؛ اما خیالم راحت است
چشمهای تو نجاتم میدهند از دامها
یک اتاق کوچک و یک بیت شعر ناتمام
دختری فانوس می گرید برای شامها
صنم عنبرین
|