کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 

 

 

 

            فرح‌ناز حامد 

    

 
پیرامون کتاب «مادر»

 

 

من دیروز کتاب «مادر» را تمام کردم. در جریان مطالعه، تصمیم نداشتم که در آخر چیزی در موردش بنویسم. اما اکنون، نظرم عوض شده و می‌خواهم به عنوان آخرین حرف‌ها در مورد مادر، پرحرفی کنم.


من از سال‌های آخر دانش‌گاه، در کتاب‌فروشی‌های مزار دنبال کتاب مادر بودم. مدیر کتاب‌فروشی همیشه‌گی، هربار می‌گفت که بار دیگر حتمن از ایران می‌خواهیم و اما پشت گوش می‌انداخت. شاید حق داشت، چون خود من هم بسیاری وقت‌ها، بسیاری کارها را که حوصله‌ام نمی‌کشد و یا شرایط ایجاب نمی‌کند، پشت گوش می‌اندازم. رفته‌رفته، از مدیر کتاب‌فروشی به خاطر آوردن کتاب، ناامید شدم.
بعدترها، چند باری کتاب مادر را در عکس‌هایی که دوستی، از کتاب‌هایش به اشتراک می‌گذاشت، کتاب مادر را دیدم و با چند بار کلنجار رفتن با خودم، کتاب را بالاخره امانت گرفتم. اکنون، به آن آرزوی دیرینه‌ام رسیده‌ام و می‌توانم بگویم که من بالاخره کتاب مادر را خواندم.


کتاب مادر به سبک ریالیسم سوسیالیستی نوشته شده که بیشتر تمرکز آن روی زنده‌گی کارگران، نمایش مبارزه طبقاتی، به تصویر کشیدن آرمان‌های سوسیالیستی و کمونیستی و هدف‌مند بودن اثر به نفع انقلاب و تغییر اجتماعی است.
کتاب مادر چند شخصیت مهم‌تر داشت. یکی از آن‌ها که در حقیقت ستون کتاب نیز بود، مادر بود. مادر، پلاگه نام داشت و زنی بود ساده و کم‌سواد که در رنج و فقر و ظلم تولد شده بود، جوان شده بود، زن شده بود و بالاخره مادر شده بود. رنج او به اندازه‌ی بوده که بیشتر خاطره‌های دوران کودکی و نوجوانی‌اش را از خاطرش پاک کرده بود. پلاگه، در اول، زنی ترسو و مطیعی بود که می‌خواست پسرش را از فکر انقلاب دور نگه‌دارد اما بعدتر، خودش و تمام ارزش‌هایش متحول شدند و او به یک فعال انقلابی تبدیل شد.


یکی دیگر از مهم‌ترین شخصیت‌های مهم کتاب پسر پلاگه بود که پاول نام داشت. پاول، به نحوی نماینده نسل آگاه‌شده و انقلاب بود. پاول، کارگر ساده‌ای بود که به واسطه‌ی کتاب‌ها و آدم‌های اطرافش، به آگاهی سیاسی رسیده بود. پاول، جوان نازنین و مهربانی بود که شخصیت مرموزی داشت که خیلی هم دوست‌داشتنی به نظر می‌رسید.
آندره هم یکی از شخصیت‌های مهم کتاب بود. آندره همیشه با پاول بود. شخصیت خیلی صمیمی و نازنینی داشت. من و مادر او را حتا بیشتر از پاول دوست داشتیم. آندره هم شبیه پاول، به آگاهی سیاسی رسیده بود و می‌خواست با انقلاب، به برابری اجتماعی برسند.


شخصیت‌ها و یاران دیگری مثل ساشنکا، ناتاشا و ریبین و دیگران، هر کدام به آگاهی فردی و سیاسی رسیده بودند و یک‌جا با هم می‌خواستند که به آن هدف مشترک دست یابند.
یک موضوعی که در کتاب خیلی برجسته شده بود، امید بود. امید به آینده، به شورش و انقلاب و بالاخره امید به آزادی و برابری طبقاتی و اجتماعی. آن امیدی را که گورکی از شروع کتاب الی آخرش نشان داده بود و با آن راه رفته بود، خیلی ستودنی بود.
کتاب مادر رمان است و اما به خاطر این که یک کتاب هدف‌مند است و برای تحریک مردم برای انقلاب کردن نوشته شده، کمتر در مورد بعدهای شخصیتی شخصیت‌های داستان پرداخته است. برای من عجیب بود که مادر یا همان پلاگه -شخصیت اصلی داستان- که در ابتدا مخالف ایدیولوژی پسرش برای انقلاب بود، چطور خیلی زود، به یکی از همکارهای وفادار پسرش تبدیل شد. شخص من، به عنوان کسی که در یک جامعه‌ی نابرابر زنده‌گی می‌کنم و می‌بینم که تقریبن بیشتر مادرهای جامعه‌ ما مثل پلاگه سواد چندانی ندارند و زنده‌گی ساده و مطیع‌گونه داشته‌اند، چطور در مدت چند روز می‌تواند تغییر عقیده بدهد و حتا طرفدار و همکار پسرش در شورش‌ها و انقلاب‌ها شود. می‌دانم که موضوعی نیست که ناممکن باشد اما چه دانم، سرعت تغییر عقیده‌ش برای من عجیب بود.
موضوع دیگری که تکرارش برای من زیاد جالب نبود، زیاد بودن شعارها بود. هدف‌مند بودن کتاب و موضوعش را درک می‌کنم، انقلابی بودن و حتا ایدیولوژی ماکسیم گورکی را می‌پذیرم اما باید بگویم که تقریبن تمام کتاب شعار بود. شاید هم چون من در جریان عمرم آن‌چه که زیاد دیده‌ام، شعارهای بی‌عمل بوده، دیدگاهم نسبت به شعارها چندان خوش‌بینانه نیست و زیاد بودنش سرم خوش نمی‌خورد.
اگر از دوران دانش‌گاه خوب به یاد داشته باشم، در یکی از کتاب‌های درسی ما، توماس هابز، از عبارت لاتینی استفاده کرده و گفته که «انسان گرگ انسان است» و این عبارت یا هم جمله، از آن‌ عبارت یا جمله‌هایی است که واقعن می‌شود باورش داشت.
هابز، در قرارداد اجتماعی‌ای که مدنظرش بوده، گرگ بودن انسان را نوعی توصیف انسان، در عادی‌ترین و طبیعی‌ترین حالت ممکن می‌دانست.
گمانم ماکسیم گورکی هم به نحوی گرگ بودن انسان را پذیرفته بوده و در کتاب مادر که یکی از کتاب‌های سیاسی روسیه در قالب رمان است، بحثی در مورد همین گرگ بودن انسان‌ها داشته است.
طور نمونه:
«و بدین ترتیب به همه مردم ظلم می‌کنن. فقط و فقط برای اینکه هیزم خانه و اثاثیه و سیم و زر و کاغذ پاره‌های بی‌فایده خود و تموم این چیزهای پوچ و پست رو که مایه‌ی اقتدار اون‌ها نسبت به همنوع‌شان هست حفظ کنن؛ برای حفظ خودشون نیست که مردم را به قتل می‌رسونن و جان‌ها رو مثله می‌سازن بلکه برای دفاع از مالکیت‌شون هست.»
در ضمن، در کتاب مادر موضوع قدرت، فاصله و اخلاق طبقاتی در میان افراد جامعه و به خصوص در میان کارگر و کارفرما نیز مطرح است. در این‌جا، من این‌طور حس کردم که گورکی به مارکسیسم هم علاقه داشته و از آن برای نقد نابرابری‌های اجتماعی استفاده می‌کرده؛ چون مارکسیسم معتقد است که در جوامع طبقاتی، اخلاق دارای خصلت طبقاتی است.


طور نمونه:
«مادر جان، جنایت اینه! قتل فجیع میلیون‌ها بشر، قتل روح! می‌فهمی! روح آدمی رو می‌کشند! فرق بین دشمنان ما و ما را می‌بینی: وقتی که یکی از ما انسانی رو می‌زنه از این عمل شرمسار و بیزاره و رنج می‌بره و دلش از این کار به هم‌ می‌خوره! ولی در عوض آن‌ها هزاران هزار آدم رو در کمال بی‌رحمی می‌کشند بدون اینکه چندششون بشه!»
در ضمن، سنگین‌ترین نوع رنج، رنج بشریت است، رنج عمومی و معمولی است. من وقتی کتاب مادر را می‌خواندم، شاید هم به معنای واقعی کلمه رنجور می‌شدم. غمش برای من سنگین بود. جمله‌ها و کلمه‌های کتاب را نمی‌توانستم بدونِ ‌رنج‌کشیدن بخوانم.


باوجود این‌که ماکسیم گورکی بیش از آن‌که باید، کتاب را به گونه‌ی شعارگونه نوشته، باز هم روایت غم و اندوه بشریت و ایستاده‌گی آن‌ها برای زیستن و انسانی زیستن را روایت کرده‌است. روایتی که از روسیه تا این‌جا، شبیه هم است و وقتی کسی این روایت را می‌خواند، می‌پندارد که یک‌نفر هم‌وطنش، آرمان‌ها و ایدیولوژی خودش را نوشته‌است.
در مورد نثر و لحن کتاب باید یادآور شوم که باوجود انقلابی ‌و سیاسی‌بودن متن کتاب، لحن کتاب بسیار صمیمانه بود. گورکی، مثل پدری که بخواهد راه و رسم مبارزه و انقلاب را برای فرزند دلبندش یاد بدهد، کتاب مادر را نوشته است. آدم احساس بیگانه‌گی و بیزاری نمی‌کند و متن و موضوع کتاب برایش خسته‌کن تمام نمی‌شود.
در آخر، من کتاب مادر را بسیار پسندیدم. مادر، یکی از مفیدترین کتاب‌هایی بوده که نوشته شده و خوانده‌ام. مطالعه، تامل و خواندن کتاب مادر را برای همه، بدون استثنا پیشنهاد می‌کنم.


فرحناز حامد | ۱۸ حمل ۱۴۰۴

 

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل ۴۸۰         سال بیست‌‌یکم        ثــــــور     ۱۴۰۴     هجری  خورشیدی    شانزدهم  مَی   ۲۰۲۵