بیا که دل به هوایِ سفر گرفتار است
میانِ دغدغهها یک هوایِ پُر بار است
نشانِ چیدنِ این رَخت، قابِ تصویر است
بیا که جای تو در دیدگانِ بیدار است
طنینِ باد که در گردِ جاده میپیچد
خطای ما، گذر از جادههایِ هموار است
سکوتِ یار، چهها کرده در میانِ دلم!
ولی ندایِ سفر، در خیالِ تبدار است
چرا به خواهشِ دل یک نگاه هم نکنی؟
که عاقبت، دلم از دستِ یار بیمار است
بیا که خاطرهات رنگِ داستانِ دیگر
گلایهها به که گویم، که دل عزادار است
فایزه باهر
|