چکیده
سرایش در باب طبیعت یکی از دل مشغولی های همیشگی شاعران بوده و همواره
مواد خام آثار خویش را از این پدیده ی هستی گرفته اند. مفهوم گرفتن از
طبیعت به دلیل این برای شاعران زیباست که پهلو های رنگارنگ و متنوعی را
میتوان در آن دید. انسان از دیر باز علاقمند نگار گری و روایت در مورد
طبیعت و چشمدید هایش از ماحولش بوده و اتفاقات طبیعی، انسان نخستین را دچار
شگفتی میساخته . همین شگفتی به عنوان میراثی بزرگ ، امروز در شعر شاعران
باقی مانده است.
کلید واژه ها : قهار عاصی ، بهار، نوروز ، درخت ، سبزینه
مقدمه
یکی از موتیف های پر رنگ در ادبیات فارسی و به خصوص در شعر شاعران از
دیر باز، توصیف طبیعت بوده است. شاعران با چیره دستی تمام از ماحول شان
گفته اند ،از زمرد سبز بهار گرفته تا کله های سپید برف ، همه و همه را به
روایت کشیده اند ، به نوعی میتوان گفت که مواد خام در دسترس شاعران همیشه
همین طبیعت زیبا بوده که از آن استفاده کرده و رنگ های زیبای آن را در رنگ
شعرشان در آمیخته و آن را زیبا تر ساخته اند.
طبیعت از آغاز تا امروز همواره یکی از خاستگاه ها و سرچشمه های هنر بوده
است. در نقاشی مثلا، از مینیاتور های چینی و جاپانی و نقاشی های هندسی تا
نقاشی ها و مینیاتور های دوره ی تیموری وصفوی و تا منظره سازی های نقاشان
سده های هفدهم و هجدهم و اوایل سده ی نوزدهم.( ره پیما ؛ ب.ت ص 1)
به گفته ی الیزابت درو:" شعری که از طبیعت سخن بگوید در همه ی اعصار مورد
نظر شاعران بوده است. اگر چه نوع آن نظر به اختلاف ذوق هر دوره و حساسیت
های شاعران متفاوت بوده است." ( ره پیما ؛ ب.ت ص2)
از شاعران متقدم میتوان به جرات فرخی، منوچهری، خاقانی و... را شاعران
طبیعت گرا دانست. بخصوص منوچهری که در توصیف مظاهر طبیعی دستی به تمام معنی
باز داشته و ساعت های مدیدی را صرف سرودن در باب یک قطره باران نموده است.
برای شاعران متقدم وصف طبیعت در قسمت مقدمه ی قصیده و سپس گره زدن آن به
بدنه ی مدح کاری بس هنرمندانه و چالش بر انگیز بوده است که شاعران زبر دست
از عهده ی این گره زنی به خوبی بر میامده اند. مثلا شعر دوره سامانی دارای
تشبیهات اصیل بوده و حاصل نگاه و دقت خود شاعران به طبیعت و اشیاست. (
شمیسا ؛1382 ص 39 )
علاقمندی به طبیعت را در انسان میتوان به نوعی به نا خو آگاه جمعی وی نیز
ارتباط داد، ناخود آگاه مشترکی که همه ی اتفاقات گذشته در همه ی انسان ها
به صورت مشترک در آن نقش بسته است وفردی نیست، بلکه عمومی است؛ بر خلاف بخش
شخصی روان، این بخش محتویات و رفتار هایی را در بر می گیرد که کم و بیش در
همه جا و در بین همه ی انسان ها، مثل هم هستند.به عبارت دیگر، در همه ی
انسان ها مشترک است و بنابراین ساحت روانی مشترکی را می سازد که دارای
ماهیتی فوق انسانی است و در همه ی ما نیز وجود دارد. (یونگ ؛1398 ص 10)
این علاقمندی به طبیعت و بخصوص جوان شدن آن در فصل بهار نوعی استعاره است
از مرگ و زنده شدن دوباره ی جهان و این پدیده در نزد انسانهای کهن همواره
مورد شگفتی بوده و در باب آن قصه ها پرداخته اند.
شاید بتوان گفت که در یک دوره از تاریخ، همه انسان ها شاعر بوده اند، در آن
دوره ای که از رویداد های عادی طبیعت در شگفت می شدند هر نوع ادراک حسی از
محیط برای آن ها تازه گی داشت، حیرت آور بود و نام نهادن بر اشیا خود الهام
شعری بود.دیدن صاعقه با احساس جریان رودخانه وسقوط برگها بدون هیچ گونه
نسبتی با زندگی انسان، خود به خود تجربه ی آغازیی بیداری شعری و شعوری
بود.کشف هر یک از قوانین طبیعت، خود نوعی بیداری است، نوعی تجربه است، نوعی
شعر است. ( ره پیما؛ ب. ت ص3)
بهمین دلیل این ناخود آگاه در لباس میراثی عظیم در دست همه ی ماست. شعر نیز
از این قاعده مستثنی نبوده و نظر به کار کردش که جادو آفرینی ست و با
تصویر، تخیل و درون آدمی در ارتباط است همواره زنده شدن طبیعت را به تصویر
کشیده و زیبا ترین شاهکار ها نیز در ارتباط به بهار و رنگ های جادویی آن
است.
جشن نوروز که در ارتباط با همین زنده شدن طبیعت است به نوعی رنگ و بوی
اسطوره گونه دارد و میتوان باز هم تکرار نمود که نوعی نا خود آگاه جمعیست
که با تجدید حیات طبیعت انسان ها آن را به فال نیک گرفته و جشن می گیرند.
جشن نوروز در کنار جشن مهرگان ، از جمله جشن های مهم باستانی است که دارای
قدمت زیادی است، اگر چه بنابر روایت شاهنامه، منشا آن به زمان فرمان روایی
جمشید بر میگردد، ولی با توجه به ویژه گی ها و مراسم خاصی که برای این جشن
در گذشته معمول بوده است و برخی از آن نیز تا اکنون در میان مردمان سرزمین
های پارسی گوی باقی مانده است و با بررسی ویژه گی های اساطیری آن ها، منشا
این جشن را به گذشته های اساطیری بسیار دور و جوامع مادر سالاری میتوان
نسبت داد. سنت های چون تجدید سلطنت شاهان در ابتدای هر سال، سنت میری
نوروزی، پاس داشت آفرینش و رویش مجدد گیاهان در ابتدای هر سال، اجرای آیین
های گوناگون جهت رونق بخشی به کشت و کار، از جمله مواردی است که خود نشان
دهنده ی قدمت این جشن باستانی است.
در شاهنامه ایجاد جشن نوروز به دوره ی فرمان روایی جمشید، نسبت داده شده
است، که این جشن با برتخت شاهی نشستن جمشید و صعود او به آسمان مقارن است.
بنابر روایت فردوسی، پایه گذاری جشن نوروز، از زمان فرمان روایی جمشید آغاز
گردیده است.به این شکل جمشید پس از فراهم نمودن آسایش مردم و عمران و
آبادانی،کشور، تختی ساخت که دیوان آن را بر می داشتند و به آسمان می بردند
و در این میان روزی مردم، جمشید را بر روی تخت و در میان آسمان ، چون
خورشیدی تابان مشاهده کردند و به همین جهت روز بر تخت نشستن او را نوروز
نامیدند(فرهاد ؛ ب.ت ص1).
در حقیقت دغدغه ی اصلی این است که قهار عاصی تا چه میزان به طبیعت دلبستگی
دارد ، شاعری که زادگاهش دهکده ی ملیمه است و همواره از ملیمه می سراید،
ملیمه ی سبز و سرشار.
فرض بر اینکه قهار عاصی به نمود های طبیعت پرداخته است ، به کدام نمود ها
بیشتر علاقمند بوده وآیا تنها از دریا و گل و سبزه و ستاره گفته است و یا
گفته هایش را ممزوج با طبیعت دانسته است. ممکن است که قهار عاصی تمام طبیعت
ماحولش را در شعرش جا داده که این مهم خون تازه ای را در شعرش جاری ساخته
است.
درک و دریافت خصوصیات طبیعی در شعر شاعران یکی از مهم ترین مباحثی هست که
اندیشه ی محقیقن ادبی را به خود اختصاص داده است و با خوانش اشعار شاعران
میتوان دریافت اغلب شعرا دلبستگی وافری به طبیعت و عناصر آن دارند.
باید اضافه کرد که یکی از نکات بحث بر انگیز ادبیات معاصر ما اینست که بسا
از پهلو های شعریی شاعران ما پنهان مانده است و اثر تحقیقی روی آنها کار
نشده بهمین دلیل این پژوهش بر آنست تا رنگ طبیعت را در شعر های عاصی جستجو
کند.
روش این تحقیق ، تحلیلی کتابخانه یی میباشد.
زندگی نامه ی قهار عاصی
عبدالقهار عاصی در چهارم میزان سال 1335 ه.ش در یک خانواده ی متوسط
قریه ی ملیمه از توابع حصه ی دوم ولایت پنجشیر بر بساط هستی پا نهاد.
ای پاییز دوست داشتنی
ای فصل عزیز زادن من
ای سیمای خسته ی ویدا
ای از آسمان فتادن من
عاصی بعد از فراغت لیسه به طب متوسط شامل گردید، اما این مسلک در رشد قریحه
و اندیشه اش نقش تعیین کننده نداشت، لذا از آن منصرف شد و در امتحان کانکور
دانشگاه کابل اشتراک کرده به دانشکده ی کشاورزی ره یافت.
عاصی در دوره ی دانشگاه با تعدادی از دوستان خود که با ادب و ادبیات مانوس
بودند، به شناختن ابعاد شعر عروضی توفیق یافت.
عاصی بعد یک عمر تلاش خستگی ناپذیر در زمینه سرایش شعر، هر چند مجال بیشتری
نیافت در ششم میزان سال 1373 در سن 38 سالگی به شهادت رسید و هنگامه ی سبز
مرغزار آخر شد. ( عاصی ؛1388 ص 4)
بهار و نوروز در شعر عاصی
وقتی دیوان این شاعر را مورد مطالعه قرار میدهیم بسامد توصیف مظاهر طبیعت
بسیار زیاد است، شاعر با تخیل توانا و پربارش همواره در دل طبیعت و کوه و
کمر سرزمینش قرار دارد و با نگاهی ژرف لحظه های طبیعی زیادی را به درون
شعرش جاری ساخته است. دهکده ی زیبای ملیمه با سرو های جوان و سر به فلک
کشیده و کوه های شامخش همواره در شعر عاصی جریان دارد. به نوعی میتوان عاصی
را شاعر اکسپرسیونیست دانست که در پی شکار لحظه هاست که چه وقت غروب خورشید
است و چه وقت طلوع آن که بتواند همان لحظه را با قلم موی شعر ، بر بوم
دفترش جریان دهد. او ازبهار و پاییز و برف زمستان غافل نیست و درخت در شعر
او درخت است و کوه، کوه. او ناب و بی آلایش از فصل های خدا میگوید و این
روایت ها را به عشقش پیوند میدهد. در شعر عاصی غالبا به توصیف بهار و نوروز
بر میخوریم که شاعر با زیبایی این جشن جاودانه را ستوده و در شرایط خفقان
آوری که میزیسته است، نوروز را به فال نیک گرفته و به آن دل و امید بسته
است، او در انتظار روزی نو است که روبه جلگه ها برود، جلگه در حقیقت
نمادیست از آینده ی روشن، کار، تلاش. از دره ی زیبای خود که زادگاهش است
یاد می کند و نوروز این آرزو را در دل شاعر می کارد که بتواند با فرا
رسیدنش گل های بهشتی برو و دوش دره خود را ببوسد.
نوروز رسد به جلگه ها روی کنم
عشق سر چشمه و لب جوی کنم
گل های بهشتی بر و دوش ترا
ای دره ی من ببوسم و بوی کنم ( عاصی ؛ ص 103)
یا در این شعر که این امید رنگ می بازد و به حرف روایتگری که در شعرش
انتخاب کرده است، باور ندارد و ناودان های خالی که از آوان زمستان خالی اند
دلش را سرد دارند، شاعر بانوازشگری بهار آشناست و این بار آن ناز و نوازش
را حس نمی کند، روزگار این حس زیبا را از او گرفته است، جنگ این حس را
ربوده است:
روزگاریست به من میگویی:
آسمان سقاییست
ابر ها می بارند
بهار آمده است
هیچ میدانی، من
با همه بی هنری که تو می انگاری
ناز باران و نوازشگریی فصلش را
بهتر از سبزه و گل میدانم؟
آنقدر هم که تو پنداشته یی ، کو؟ کجاست؟
نه سرود چککیست، نه جرسکاریی آهنپوشی
ناودانها که از آغاز زمستان خالیست ( 3)
او به شکوفه باور دارد که تنها شکوفه است که میتواند پاسخ شلاق های سرد
زمستان را بدهد و نوید دهنده ی آغازی نو باشد ، اما در نهایت خرابه های وطن
دلش را مکدر میدارد که دستش تهیست از آب و علف، چون آب و علفی نیست:
شکوفه پاسخ شلاق های سرماییست
شکوفه تهنیت روز های بارانیست
که شاخسار درختان قحط سالیهاش
برای چلچله های غریب می خوانند
من از بهار چه گویم
من از خرابه، چه آب و علف سرشته کنم
که آنچه بود ترا بود و آنچه نیست، مراست (22)
قهار عاصی در زمانی از بهار می نوشت که مانند امروز هیچ روزنه یی امیدی
برای هموطنانش باقی نمانده بود و هر یک از شعر های او یاد آور خاطرات
تلخیست که به یاد همه هست و شاعر آن ها را جاودانه ساخته است و از نماد های
امید بخشی چون نوروز، بهار ، بنفشه و ... استفاده کرده است، چرا که کار
شاعر امید بخشی و زیبا تر ساختن جهان است. او از عشق میسراید چون در قحط
سال آن قرار دارد،او به جهنده ی مولا علی و فرارسیدن فصلی نو باور دارد و
امید هایش در رنگ رنگ تکه های آویخته بر این علم می بیند :
اگر به باغ رسیدی
وگر ترانه سرایان باغ را دیدی
پیام خاطر در خون سوگوار مرا
به بلبلان برسان
بگو که نعره ی زنجیریی گلوی مرا
که آفتاب ازش پاره پاره میگردد
به پیشواز بهار،
به نام سروستان
به نام جهنده ی مولا علی بر افرازند (35)
گاهی نیز این امید در دلش فرو می پاشد و با لحنی حسرت آلود میسراید که بهار
نیز شاید نتواند روح فسرده اش را تسکین دهد :
سبزینه به سر ندارد امسال بهار
رنگینه به بر ندارد امسال بهار
از روح فسرده ی نسیمش دانم
چندان گل تر ندارد امسال بهار (95)
در ترکیب هنگامه ی سبز مرغزار میتوان گفت که ایهامی شاعرانه نهفته است، این
ترکیب هم میتواند به پایان رسیدن عمر آدمی را بیان کند و هم در یک معنیِ
نزدیک بیانگر به پایان رسیدن فصل بهار است که همراه آن امید و آرزو نیز به
پایان میرسد و شوق رسیدن یار نیز :
هنگامه ی سبز مرغزار آخر شد
من چشم براه و انتظار آخر شد
پاییز رسید و کشت ها داس افتاد
ای یار کجایی که بهار آخر شد ( 96)
وباز هم این نا امیدی دامن کشان در شعرش جولان میدهد و هیچ امیدی به بهار
ندارد، چون سال، سال جنگ و قحط است و از دست بهار نیز کاری ساخته نیست :
نی مژده ی باغ رهگذاران تراست
نی مقدم خیر باد و باران تراست
ای سال نو از کدام سو میایی
نی سبزه ، نه ارغوان بهاران تراست ( 107 )
یا:
بهار امسال ماتم میفروشد
متاع خون به آدم می فروشد
دل من هم سر بازار گرمش
تبسم می خرد غم می فروشد ( 111)
در جایی دیگر او نگران باغ است، همانطوریکه در سطر های بالا ذکر رفت، عاصی
به طبیعت به عنوان موجودی زنده و مانند انسان نگاه میکند، این نوع نگاه بر
می خیزد از همان باور اسطوره یی انسان نخستین که همه چیز در نظرش شگفتی زا
و انسان واره مینمود.این باور در شاعر باقی مانده و اوست که به طبیعت جان
میدهد، دل نگران باغ میشود و با دره و دریا به گفتگو می نشیند، برای سفر
های نوروز قصه و ترانه میسراید:
باز پاییز آمد
باز هم دل نگران باغم
باز در مرز میان گل وبرف
منتظر بر ره ی آمدن قافله های زاغم
باز پاییز آمد
بلبلان خانه نشین
از سفر های نسیم نوروز
از گل لاله برای چه کسی قصه کنیم (44)
برای شاعر اردیبهشت فصل تمام زیبایی هاست، فصلی ست که در آن میتوان عاشق شد
و به ستاره های بخت دل بست. بهار در نگاه شاعر اندوه زاست و میتواند غم
سنگین فصل های عمرش را به یکباره گی از دل بزداید :
وقتی ستاره ی من و او جوره می شدند
اردیبهشت بود
دوشیزه به باغچه میرفت
با گیسوان نم زده از هاتل جنوب
ماهی کنار رود چپر می بافت
یک کس سرود کوچ کشی می خواند
دیوانه ای در آیینه می رقصید ( 46)
او به معشوق به عنوان پیام آور نور و امید می نگرد، او را مسافر جلگه ی
نورو علف میداند، معشوق را همچون ابر نوروزیی میداند که سرشار باران است.
میتوان این ابر نوروزی را معشوق فرض نکرد و آرامش و صلح فرض کرد. شاعر چشم
به راه آرامش است، چشم به راه ابر پرباری از باران امیدواری است:
از جلگه ی نور و علف، از چشمه ساران آمدی
ای ابر نوروزیی من، لبریز باران آمدی
از عشق و ابریشم به من سوغات محمل بسته ای
با کاروانی یک قلم سبز و بهاران آمدی ( 56)
یا در این شعر که شاعر معشوق ( بهار) را سرشار گل می بیند و خطاب به باغبان
میگوید که در باغ را بگشا که فصل بهار آمده است، این شعر ها در حقیقت میراث
عظیمی ست از طبیعت سرایی منوچهری و فرخی که در یک گوشه ی باغ می نشستند و
او را مورد خطا ب قرار میدادند، این میراث شگرف به عاصی نیز رسیده است :
گل به سر گل به کمر گل به کنار آمده است
باغبان در بگشا فصل بهار آمده است
خیلی از جمله عروسان همه با بقچه ی نور
پس دروازه به همراهی یار آمده است
باز آن دختر افسانه یی نوروزی
به نوازش شده یی پودنه زار آمده است ( 69)
شاعر حسرت تلخ خود را از رفتن معشوق روایت می کند و رفتن او را با رفتن
بهار یکسان می بیند، بهار در نظر شاعر همواره مایه زندگیست و با بودن بهار،
بودن معشوق نیز مستدام است :
با عشق جزئی خاطره شد با بهار رفت
از پشت باغ آمد و از سایه سار رفت
با خنده های کوچک بسیار نازکش
دریا کنار آمد و دریا کنار رفت (83)
به امید فردای سبز میخواهد فروغ وار خودش را، ذهنش را به سبزینه ها بسپارد
و به نوعی دست هایش را در باغچه بکارد تا سبز شود، او با حوصله ی تمام از
شخم زدن باغچه میگوید به امید اینکه روزی بهار به یادگار بماند، هر چند ما
نمانیم. میخواهد میراث زیبای بهار را جاودانه بسازد:
باید علم بهار و باران افراشت
تا حوصله هست شخم باید زد و کاشت
ما سبز شویم یا نه غم نیست مگر
این مزرعه را سبز نگه باید داشت ( 85)
یا در این شعر که به نوعی بسیار عینی و ملموس از خاطرات سفر مزار و نوروز
می گوید، هیچ دیاری را به رفتن به مزار ترجیح نمیدهد :
گر عزم دگر دیار می باید کرد
سیر و سفر مزار می باید کرد
فردا که نه نوروز بود نه گل سرخ
در پای چه کس بهار می باید کرد (90)
یا:
گل جلوه کند بهار سامان گیرد
سنبل بچمد بنفشه جولان گیرد
دل بی تو به سوی روضه ی شیر خدا
راه گل سرخ و دشت الوان گیرد ( 100)
نماد گل سرخ یکی از پر بسامد ترین نماد هاییست که شاعران همواره برای ارائه
ی معانی گوناگون از آن استفاده کرده اند و قهار عاصی نیز در تمام شعر های
بهار اندودش از این نماد زیاد استفاده کرده. او شعرش را آمیخته با بهار و
آمیخته با معشوق میداند، یعنی بین معشوق و بهار فرقی قایل نیست :
آمیخته با بوی تواش می کردم
آموخته ی خوی تو اش می کردم
گر زندگیم برگ گل سرخی بود
آویزه ی گیسوی تو اش می کردم ( 102)
یا:
شعرم لب خاموش ترا میماند
تصویر برو دوش ترا می ماند
وقتیکه بهار میکند دره ی من
گلخانه ی آغوش ترا می ماند (104)
در جایی بلوط را همچون مادر سوگوار میداند که همچنان صبور بر فراز ایستاده
است، که منتظر ابر پربار فروردین است که آتش درونش را بنشاند، او با بلوط
سر سخن را باز کرده و به او به چشم مادری رنج کشیده نگریسته است:
چون مادر سوگوار ایستاده بلوط
آشفته و استوار ایستاده بلوط
ای ابر دیار فروردین و نیسان
در آتش انتظار ایستاده بلوط ( 106)
نتیجه گیری
شعر عاصی، شعر طبیعت است، شعر درد و عشق است. او با شاعرانگی تمام درد
و عاشقانه گی هایش را با طبیعت آمیخته و برای مخاطبش سروده است. میتوان
شاعر را ایستاده در اعماق طبیعت دید که با دفتری در دست از دره و کوهپایه
ها و بهار دهکده اش می سراید. تصویر و تخیل را در شعرش صادقانه میتوان دید،
چون چشم دیدش را میسراید. او با همه ی اجزای طبیعت طرح دوستی ریخته است.
هرچند دغدغه ی جنگ و خون آزارش میدهد و هیچگاه فراموشش نمی شود که در فصل
جنگ می زیید، اما با همه ی این احوال، عاشقانه نوروز و بهار را می ستاید و
دل به آمدن شان بسته است. او رسالت خود را به عنوان شاعر ادا میکند، اما در
تمام لحظاتی که با موتیف بهار سعی در امید بخشی به خواننده اش دارد، گاه
این امیدواری به نا امیدی بدل میشود و حس میکند که از دست بهار نیز کاری
ساخته نیست، اما بازهم میسراید و میسراید. میتوان به جرات، قهار عاصی را
شاعر طبیعت سرا نامید و میتوان دریچه شعرش را باز گذاشت تا دیگران نیز در
حال و هوای تازه ی آن مشام شان را جان بخشند.
سرچشمه ها
1- ره پیما، سعیده :عناصر طبیعت در شعر فارسی : aryaadib.blogfa.com
2- - شمیسا، سیروس : سبک شناسی شعر، چاپ نهم تهران: 1382 چاپخانه رامین
3- عاصی ، عبدالقهار:کلیات شعر، سال چاپ 1388 ،چاپ حلیمی کابل ،
تدوین،تصحیح ومقدمه نیلاب رحیمی
4-فرهاد، جاوید : نوروز در شعر سخن وران پارسی: www.khorasanzameen.net
5- یونگ، کارل گوستاو : ناخودآگاه جمعی و کهن الگو ( مترجمان: فرناز
گنجی،دکتر محمد باقر اسمعیل پور ) چاپ سوم : 1398
|