کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 

 

 

 

             فرح‌ناز حامد

    

 
کاش درخت بودی

 

 

کاش درخت بودی
که همیشه از پشت پنجره
نگاهت می‌کردم
و سایه‌ات را که
روی دیوار خانهٔ همسایه
نقش می‌بست
با حیرت به تو
و به سایه‌ات
خیره می‌شدم
و سرشار می‌شدم
از حس عمیق دوست‌داشتن

کاش درخت بودی
که وقتی باران می‌بارید
قطره‌قطرهٔ آب را
که از برگ و ساقه‌ات
می‌چکید
من، فقط من
می‌دانستم که تو
آن‌جا بودی
و آن گوشهٔ خشکیده را
به زنده‌گی بازمی‌گرداندی

کاش درخت بودی
که در طرح‌های سادهٔ دفترهایم
ردی از تو می‌گذاشتم
شکل می‌دادمت
به شکلی که فقط برای من بودی
فناناپذیر
ابدیت‌یافته
در کنج دفترم
در کنج قلبم

کاش درخت بودی
که با آمدن موسم بهار
به سوی تو می‌دویدم
در سایه‌ات پناه می‌گرفتم
و شادمانی بهار
در وجودم شکوفه می‌داد

کاش درخت بودی
که وقتی از تو دور می‌شدم
به نفس‌مردگی می‌افتادم
و خودم را به آب و آتش می‌زدم
تا به تو نزدیک‌تر شوم
تا جانِ دوباره بگیرم

کاش درخت بودی
کاش درخت بودیم
دو درخت، کنار هم
یا دور از هم
در دو سوی جاده‌ای شلوغ
اما فقط تو را می‌دیدم
آهسته به سوی تو کژ می‌شدم
خاک زیر پاهایم را به حرکت وامی‌داشتم
شاید به تو می‌رسیدم
شاید…

اما من درخت نشدم
من این‌جا، در خلوتی حزن‌آلود
با کلمه‌های ناآشنا
سرگردانم
کلمه‌هایی که فریادشان را می‌شنوم
اما خودشان را نمی‌بینم

کلمه‌ها
در خیالم سرگردان‌اند
در تضاد با درختی که دیگر نمی‌روید

کاش می‌شد
این کلمه‌ها را ببینم
روی ورق بریزم
و یک‌باره خالی شوم

خواب‌آلود نیستم
هذیان نمی‌گویم
از انسان بودن بدم نمی‌آید
اما گاهی
فقط گاهی
فکر می‌کنم
اگر انسان نبودم
چطور در این جهان حضور می‌یافتم؟

شاید باید درخت می‌شدم
شاید پرنده‌ای بودم
یا درزی روی دیواری
در پس‌کوچه‌های آقچه
یا برگ خشکیده‌ای
در چهارباغ روضه
شاید ظرفی سفالی
ساختهٔ استالف
یا نقاشی‌خط «هیچ»
که در بخارا دیده بودم

سرگردانم
در میان کلمه‌ها
کلمه‌های ته‌نشین‌شدهٔ ذهنم
می‌گردم
می‌دوم
خسته می‌شوم
و این گشتن‌ها و دویدن‌ها
در وجودم تکرار می‌شوند

همین لحظه
می‌گویم کاش درخت بودیم
و تو در ریشه‌ات
نام مرا به خاک می‌سپردی
لحظه‌ای دیگر
شاید پشیمان شوم

و در لحظه‌ای ابدی
شاید درختی شدم، لرزان در باد
اما تو دیگر مرا نمی‌بینی.
.

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل ۴۷۹         سال بیست‌‌یکم        ثــــــور     ۱۴۰۴     هجری  خورشیدی       اول مَی   ۲۰۲۵