کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 

 

 

 

           میرزا میرمحمد اکبر صابر اقچه یی

    

 
راز دل

 

 


آن قدر بارید چشمم تا که‌ طوفان خیز شد
هر قدر آتش نهفتم شعلۀ او تیز شد

شمع را چشم از سواد سرمۀ شب روشن ست
گل گرفت از باغ معنی آنکه‌ وی شبخیز شد

کرد شیرین جان کنی فرهاد بس در بیستون
لیک وصل یار شیرین قسمت پرویز شد

جز شکار آدمی صیاد مژگانت نکرد
ترک مخمورت بقتل عاشقین چنگیز شد

شب که‌ یاد قامت او در دل محزون گذشت
بر سر عاشق تو گوی روز رستاخیز شد

ای گلستان لطافت آمدی در کلبه‌ ام
خانۀ چشم از قدوم مقدمت گلریز شد

تا ز لعل آن صنم نوشیده‌ام شهد روان
تنگ مضمون مضامینم شکر آمیز شد

کلبۀ تاریک من امشب شود روشن مگر
آفتاب روی جانانم که‌ نور انگیز شد

یار هنگامیکه‌ از(صابر)گواه‌ عشق خواست
رنگ زرد و آه‌ سردم خوب دستاویزشد

*

راز دل در آینهٔ غزل: نگاهی تحلیلی به یکی از اشعار صابر (میرزا میر اکبر)*


ادبیات فارسی و دری، سرشار از آثاری است که نه تنها در قالب سخن، بلکه در ژرفای معنا، روح انسان را به چالش می‌کشد. در این میان، غزل‌سرایی همواره از برترین شیوه‌های بیان احساسات درونی و اسرار عاشقانه بوده است. یکی از چهره‌های کمتر شناخته‌شده اما پرمایهٔ این عرصه، *میرزا میر اکبر صابر* است که در غزلی با مطلع:

 آن‌قدر بارید چشمم تا که‌ طوفان خیز شد
 هرقدر آتش نهفتم، شعلهٔ او تیز شد

تصویری از دل‌آشوبی عاشقانه و عرفانی را با ظرافت در قالب شعر بیان می‌کند غزل، در قالبی سنتی با زبانی فصیح و کلاسیک سروده شده و در عین پیروی از الگوهای سنتی بیدل، حافظ و مولانا، نگاهی شخصی و عمیق به جهان درون شاعر دارد. شاعر با تصویرسازی‌های پُرقدرت و کاربرد گستردهٔ استعاره و نماد، خواننده را در میان شعله‌های عشق، اشک، رنج، و امید غوطه‌ور می‌سازد.
در بیت اول، با بیان اشک‌هایی که به طوفان بدل می‌شوند و آتشی که با پنهان‌سازی بیشتر شعله‌ور می‌گردد، شاعر دو نیرو را همزمان به تصویر می‌کشد: *درون‌سوزی و فوران احساسی.*
در ادامه، *شمع، شب، سواد، و باغ* در تقابل با هم می‌نشینند تا اهمیت شب‌زنده‌داری عاشقانه را برجسته کنند. بیتی که فرهاد و پرویز را در یک خط می‌آورد، نقدی از *بی‌عدالتی در جهان عاشقانه* است، جایی که زحمت و رنج به نتیجه نمی‌رسد اما بخت، دیگری را کامکار میسازد

شاعر با بهره‌گیری از نمادهای قوی مانند«مژگان چون چنگیز»، «رنگ زرد و آه سرد»، و «آفتاب روی جانان»، موفق شده است تا تجربیات عاطفی خود را به سطحی از *زبان تصویری و چندلایه* ارتقا دهد. در این غزل، هم بار فلسفی احساس دیده می‌شود و هم شور درونی عاشقانه.

غزل صابر در نهایت به نقطه‌ای می‌رسد که عشق، نه فقط یک تجربهٔ شخصی، بلکه نوعی *دل‌بریدگی از خود* و غرق‌شدن در دیگری تلقی می‌شود. کلبهٔ تاریک، با آمدن یار روشن می‌شود؛ گویا وصال، رمز گشایش جهان شاعر است.

غزل مورد بحث، نمونه‌ای زیبا از قدرت بیان احساسی و بینش شاعرانهٔ صابر است. وی در قالبی سنتی، تجربه‌ای عمیق و هم‌زمان عرفانی را عرضه می‌کند که هم دل را می‌لرزاند و هم ذهن را به تأمل می‌برد. ترکیب لطافت عاشقانه با عمق معرفتی در اشعار او، نشان از شاعری دارد که نه تنها به زبان که به جان شعر تسلط دارد.

آثار صابر، به‌ویژه این غزل، شایستهٔ توجه و بازخوانی‌های تازه‌ای از منظر نقد ادبی و فرهنگی است و بی‌شک می‌تواند جایگاهی در خور در میان ادب‌دوستان پیدا کند.

فزستنده محمد عثمان صابری

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل ۴۷۹         سال بیست‌‌یکم        ثــــــور     ۱۴۰۴     هجری  خورشیدی       اول مَی   ۲۰۲۵