اندکی بعد از پشت ابر سیاه
آسمان آبی شد
همدم روز های تنهایی من آدمک برفی شد
در میان برف دستان سردم قادر نیست به گرفتن قلم
قلمم دستان آدمک برفی شد
بر دستان سردم انگشترم تنگ تر شد
چشمان آدمک برفی از نگین انگشتری شد
لباسیست بر تنم سرخ و ارغوانی
گوشه ای ازچادرم بر آدمک برفی هم لباسوهم بینی شد
در تقویم زندگی من زمستانش دایمی شد
تنها تفریح من
در این روز های سرد
ساخت آدمک برفی شد
******
پائیز در این روز برنگرد
که در این روز سیاه
تنها شاهد سنگسارم هستی
پائیز سنگ هارا بپوشان با برگ هایت
تن نازکتر از گل من ندارد توان سنگساری
پائیز باد هایت صدای فریادم را می آورد
صدای زخم خوردن هایم با سنگ هایی
پائیز در این روز لباس سیاه بر تن کن
در این روز سنگسار زن نیست سیاه رویی
پائیز نابرابری مکن بر ریختن برگ ها
که این روز شاهد نابرابری هائیست
پائیز من را هم با خود ببر
زمستان آمدنیست
بر تنم لباسی نیست
******
تهفه ای بعد از نه ماه انتظاری
شبانگاهی با دستان کوچک دختری به قلب مادری
تهفه ای از سرخی لاله ها و سبزی چمن زارها
به چشمان هفت رنگ مادری با گونه های ارغوانی
ضربان هایی از قلبی با صدای گریه ی کودکی
همگام با با زمزمه های بلبلان و مرغان سحر خیز
زمزمه های از لالایی گفتن های مادری بر کودکی
زمزمه هایی از شاعران بر وصف بهار
|