ای که در گنج ادب دُر سفته یی
حرف دیوان ادب را نقطه یی
در غلاف نقطه پیچیدی کلام
تا که یابد پیش اهل دل مقام
بلخ را مجد و وقار ونام تو
مرجع حرمت به خاص وعام تو.
بلخ میبالد به تو ای باهنر
شرق و غرب ازعلم تو شد. با خبر
مغز را اندر عظام حرف حق
یافتی، در سجده ی محراب حق
زاستخوان مغز،ش چسان برداشتی؟
استخوان بر دیگران بگذاشتی!
رمز استدراک اسرار نهان
یافتی ،کردی نهانهارا را عیان
بارک الله با چنین درک عمیق
تیز و چالاک و درخشان چون عقیق
عشق شد آرایش اندام تو
مونس اندر خلو تِ الهام تو
بر،زبانت غیر ورد حق نبود
سجده ات جز درسجود حق نبود
کسوت اندیشه ات را پود و تار
بود وبافیده ست ماکو* با. وقار
کار گاه و دست زیبا آفرین
نقش هستی زد به جسمت برزمین
بُعد ِ دیدت. بی کران پر رمز.و راز
هدیه ی از جانب آن بی نیاز
بحر علمت ژرفتر از هر خیال
کس نداند عمق او جز لایزال
افتخار آدم و حواستی
همچو کوه طور پابرجاستی
دور از هر بدکنشتی. و شغب
بای بسم الله دیو ان ادب
کوله بارت بود علم و راستی
درمسیرت بی کمی و کاستی
نام نیکت با جلال آراستند
از کژی و کاستی پیراستند*
گشت دین آ رایش نام جلال
شد محمد زیور ش یاَبنِ الحلال*
چون نگین بر تاج فرهنگ وادب
دانشت ،برنخل دانایی رطب*
در فشانی می کند اندیشه ات
بلخ بامی زادگاه ریشه ات
معبد فکرت، مقام بی مثال
در مقام تو رسیدن شد محال
فی و مافیه تو زان اوج سخن
عارفان را پاره گرداند یخن
درسماعت اوج استعلای روح
بی خودی در وجد تو طوفان نوح
راست گو یم پیر و مولاناستی
مرشد و مرد گهر والاستی
جمله هایت همچو نخلی پر زبر
گشته در تا یخ چون نقش حجر:
شد فنا میقات عشاقان حق
ساجدان پاینده با پیمان حق
روح در فرجام، وصلش می رسد
التحاقش بین، به اصلش می رسد
اِننا آدم خلقنا من تراب
تا نباشد دشت و صحرا را سراب
چون مطیع و سر به فرمان می شود
عشق را منهاج برهان می شود
کاروانسالار صحرای وجود
کنده بند هر تعلق در سجود
در مقام خود شناسی سخت کوش
پرورد با این تفکر عقل و هوش
رهرو صحرای امکان می شود
عالم اسرار قرآن می شود
از زبان الکن در یا شنو
نظم مو لانا یی و از خود برو
مختار دریا.
9 اپریل 2025 بحیره ی اونتاریو کانادا
*ماکو.......قطعه ی از نو ع چوب خاص
که در کارگاه بافندگی از آن کار می گیرند
*رطب. در عربی به میوه ی درخت خر ما هم یاد می شود
|