کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 

 

 

 

             فرح‌ناز حامد

    

 
خاطره‌ها
ناجی‌های کوچک

 

 

آسمان امشب ابری است. شمال بسیار ملایم، سر و صورت و حتا قلب و روحم را نوازش می‌کند. ستاره‌ها در میان تکه‌های ابر می‌درخشند. ابرهای سپیدِ امشب، مرا یاد «شب‌های سپید» می‌اندازند. شاید داستایوفسکی شاهد چنین شبی بوده، اگر چنین بوده؛ خوشا به حال آن پیر شب‌های سپید!


همین‌که می‌خواهم به آسمان نگاه کنم، یک ستاره که نسبت به سایر ستاره‌ها روشن‌تر است، چشمم را می‌گیرد. اکنون، آن ستاره‌ی روشن‌تر، مرا یاد «شب پُرستاره» می‌اندازد که یک ستاره‌اش نسبت به سایر ستاره‌ها روشن‌تر و درخشان‌تر است و چشم‌ها را می‌گیرد و یا به قولی، چشم‌ها را جذب خودش می‌کند.
مهتاب نیز در گوشه‌یی از آسمان می‌درخشد. درخشش را می‌توانم از گوشه‌ی منزل همسایه ببینم اما در موقعیت فعلی‌ام نمی‌توانم ماهتاب را ببینم. از بخت بد ما، زنده‌گی در قرن بیست‌ویک عصری است و بیشتر خانه‌ها، بلندمنزل دارند. گاهی باید خیلی زحمت را متقبل شوم و منتظر بمانم تا که ماهتاب به آسمان خانه ما برسد.
اکنون که در بالکین روبازِ خانه‌ی بابه‌حاجی نشسته ‌ام و به هیاهوی شبانه گوش می‌دهم، بیشتر حسِ زنده‌بودن می‌کنم. در حقیقت، در چند سال آخر که بیشتر به طبیعت وابسته‌ شده ‌ام، بیشتر حس زنده‌بودن می‌کنم و امشب گویی که این حس به اوجش رسیده است. اگر حرفم را افراط تلقی نکنید، با خیال راحت می‌توانم بگویم که همین لحظه خودِ من بخشی از طبیعت شده ‌ام. دقیقن نمی‌دانم که کدام بخش، اما وجودم کاملن از طبیعت اشباع شده و با جان و دل همه‌ی صداهای طبیعی را درک می‌کنم. یک قسم‌هایی عواطف، احساسات، عقل و منطقم را همین‌ لحظه به دست طبیعت سپرده‌ ام. اثری از یک انسان در من نیست. همین لحظه هر چیزی می‌توانم باشم به جز یک انسان.


بسیار دشوار است که آدم بتواند آن‌چه را که حس می‌کند، دقیق و درست به واسطه‌ی کلمه‌ها بیان کند. بعد، برای من که هنوز با کلمه‌ها بیگانه ‌ام، این دشواری چند برابر است؛ اما شما سعی کنید که حالم را درک کنید. چون خودم نمی‌توانم منطقی حرف بزنم، می‌دانم. امشب حتا از منطق مزخرف خودم دورم و این دوری آرامش‌بخش است.
بعدش هم، از زنده‌گی اگر هیچ ندانم، همین‌قدر می‌دانم که در آینده‌ها، این لحظه‌های جاودان‌شده را یاد خواهم کرد. برای این لحظه‌ها بسیار خواهم گریست. گه‌گاهی برای خاطر این لحظه‌ها، لبخند خواهم زد. مطمین هستم که همین‌طور خواهد شد. شاید در آینده‌ها، به واسطه‌ی خاطره‌سازی‌هایی که در این لحظه‌ها اتفاق می‌افتد، زنده بمانم. زیرا نیک می‌دانم که انسان به واسطه‌ی حرف‌ها، خاطره‌ها، یادها، انسان‌ها و طبیعت زنده است.
حس می‌کنم که این روزها و شب‌ها، جاودانه‌ترین لحظه‌های عمرم هستند. اگر تمام جزئیات و اتفاق‌های این روزها و شب‌ها را فراموش کنم، اگر خودم را و تمام هست‌وبودم را فراموش کنم، آن چیزی که به واسطه‌ی زیستن در این روزگار در وجودم پدید آمده و احساساتی را که در این دوران تجربه کرده ‌ام، بسیار جاوانه‌تر از چیزی است که به دست فراموشی سپرده شود.
می‌دانم که از دست من کاری برنمی‌آید؛ ناتوان‌تر و بیچاره‌تر از آنم که بتوانم به واسطه‌ی کلمه‌ها وسعت این‌ لحظه‌های جاودانه را توضیح بدهم. اما یک حس کاملن درونی که گویی از عمق قلبم سرچشمه گرفته، می‌گوید که تجربه‌ها و احساسات این روزها و شب‌ها، دگرگونی بسیار عمیقی را در روانم پدید خواهد آورد. د‌ر حقیقت، اصلن نمی‌دانم که آن دگرگونی چطور رخ خواهد داد، اما هر چه که است، بسیار عمیق خواهد بود. از همین‌رو، پناه بر خدای آسمان‌ها و ماهتاب و ابرها و ستاره‌ها و بارانی که بویش را حس می‌کنم و صدایش را می‌شنوم اما مطمین نیستم که اکنون می‌بارد یا من فقط صدای باران را می‌شنوم.

اکنون مهتاب را می‌توانم ببینم. اما دیدارش لحظه‌یی است؛ می‌آید و دوباره می‌رود پشت‌ ابرها. قطره قطره باران می‌بارد. صدایش را دقیق شنیده بودم. قطره‌های باران روی صورتم نشسته و من با چشم‌هایی که پشت عینک‌ پنهان است، در تماشای ماهتابی نشسته‌ ام که گه‌گاهی پشت ابرها پنهان می‌شود.
ساعت از یک شب گذشته و هنوز یکی دو قطره‌ بارانی که روی صورتم نشسته، خشک نشده‌ که صدایم می‌زنند. باید بروم و خودم را به خواب بزنم؛ با وجود این‌که دلم می‌خواهد عبور ماهتاب را از آسمان جاودانه امشب تا آخرین لحظه ببینم؛ اما بگذریم، گفته بودم که ناتوان‌تر از این حرف‌ها هستم.


فرح‌ناز حامد
۳۱ اسد ۱۴۰۳
 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل ۴۷۸         سال بیست‌‌یکم        حمل/ ثــــــور     ۱۴۰۴     هجری  خورشیدی        شانزدهم اپریل   ۲۰۲۵