در افغانستان ادیان و مذاهب متعددی داریم. دین اکثریت نزدیک به عموم مردم
اسلام است، اما اقلیتهایی از پیروان آیین هندو و سیک داریم، و چنانکه
شنیده میشود اقلیتی مسیحی نیز وجود دارد که دیانت خود را آشکار نمیکند،
به علاوه پیروان دیانت بهائی و پیروان احمدیه، و همچنان شماری ناباور که
پیرو هیچ دینی نیستند. در گذشته اقلیتی یهودی نیز وجود داشتند که از بومیان
این منطقه بودند اما پس از شروع جنگها این کشور را ترک کردند و امروزه کسی
از آنان باقی نمانده است.
پیروان دین اسلام که در افغانستان اکثریتند نخست به دو دسته بزرگ شیعه و
سنی تقسیم میشوند، و شمار سنیها چند برابر شیعههاست. سنیها به نوبه خود
به دو دسته حنفی و سلفی تقسیم میشوند، هرچند که شمار بسیار اندک پیرو مذهب
شافعی نیز وجود دارد. حنفیها که باز اکثریتند به چند شاخه تقسیم میشوند،
حنفیهای سنتی که ادامه مکاتب فقهی و کلامی خراسان قدیمند، مکاتب هرات،
بلخ، مرو، بخارا و سمرقند، و دیگری حنفیهای پیرو مدرسه دیوبند که
قرابتهایی با سلفیت یا اهلحدیث دارند. شماری از حنفیهای سنتی، و نه همه
آنان، به تصوف و عرفان گرایش دارند و آنان نیز به چند دسته تقسیم میشوند،
صوفیان متشرع مانند طریقتهای مشهور نقشبندی، قادری، چشتی و سهروردی، و
صوفیان غیر متشرع متاثر از گرایشهای وحدت الوجودی عارفان قدیم. سلفیها
نیز شامل چند گرایشند، از سلفیهای سنتی گرفته تا سلفیهای جهادی، و
سلفیهای اخوانی. به همین ترتیب شیعیان نیز به دو دسته اساسی تقسیم
میشوند، شیعیان دوازده امامی و شیعیان اسماعیلی. شیعیان دوازده امامی در
امور فقهی از مرجعیتهای مختلفی پیروی می کنند و از این لحاظ آنان نیز به
چند دسته تقسیم میشوند.
نگاهی به چنین نقشهای نشان میدهد که فضای اعتقادی در افغانستان بسیار
رنگارنگ است و از تکثر دینی و تنوع مذهبی کافی برخوردار است. این البته امر
بدیع و تازهای نیست و چنین تنوعی تقریبا در بسیاری از کشورهای جهان
کموبیش وجود دارد. وجود رنگارنگی در امور اعتقادی به ویژه اعتقادات دینی و
مذهبی چیزی نیست که مایه هراس باشد. نه تنها این، حتی تنوع گاهی میتواند
سودمند هم باشد و به انسانها کمک کند که از زوایای مختلفی به امور زندگی
بنگرند و فرصت تجربههای معنوی گوناگونی را فراچنگ آورند. تنوع دین و مذهب
هنگامی میتواند پدیدهای نگرانکننده باشد که تحمل و مدارا از بین برود، و
تفاوتهای دینی و مذهبی سبب منازعه و کشمکش باشد، و این معمولا هنگامی رخ
میدهد که دین و مذهب به ابزاری برای نفوذ سیاسی، جایگاه اجتماعی یا سود
اقتصادی تبدیل شود. در چنین حالاتی دین و مذهب نه به مثابه راهی به تجارب
معنوی و پالایشهای روحی بلکه به عنصری هویتی تقلیل داده میشود که میان
مردمان مرز میکشد و آنان را بر این پایه از هم جدا میکند. نمیتوان
دینداری سالم داشت و همزمان خود را از دیگران برتر و آنان را از خود فروتر
انگاشت.
پس از سقوط جمهوریت در افغانستان تعصب و تنگنظری مذهبی بر کشور حاکم شده
است، و جز کسانی که سهمی از قدرت دارند بقیه همه در معرض تبعیضند. در این
مدت صدها تن از سلفیان افغانستان به قتل رسیده و شماری مجبور به ترک محل
زندگی یا ترک شغل خود شدهاند. شیعیان افغانستان به صورت آشکار در معرض
تبعیض، و حقوق مذهبیشان در معرض انکار است. حتی در میان سنیهایی که
صوفیان سیفی خوانده میشوند با بخشهایی دیگر از سنیهای کشور تنش جدی
جریان دارد و این گاهی به قتلهای انتقامجویانه منتهی میشود. معلوم است
که در چنین وضعیتی پیروان سایر ادیان هیچ گونه امنیت و حقوق تضمینشده
ندارند، و بسیاری از آنان حتی امکان ابراز اعتقاداتشان را پیدا نمیکنند.
جامعهای با این وضعیت قطعا به سوی خشونت رانده خواهد شد، و دیر یا زود در
ورطه جنگهای دیگری فروخواهد غلطید.
راه حل این بحران ترویج مدارا در میان مردم و بیطرفی نظام حکومتی در برابر
تمام باورها و اعتقادات، و یکسان بودن همه شهروندان با هر باوری است، یکسان
بودن در مسئولیتها، حقوق و امتیازات. پیروان اعتقادات مختلف باید بیاموزند
که با هم گفتگو کنند، مراعات احترام یکدیگر را داشته باشند، و در جایی که
برخی از اعتقادات پیامدهایی دارد که چارهای جز نقد آنها نیست این نقد را
به صورت مودبانه و روشمند پیش ببرند تا به تنش و تقابل نینجامد. مهمتر از
خود ادیان و مذاهب که تئوریهایی بیش نیستند، انسانهایند که درد میکشند و
رنج میبرند. نباید ادیان و مذاهب، یا هیچ ایدئولوژی و گرایش فکری سبب
افزودن درد و رنج انسانها شود. هیچ دین و مذهبی آن ارزش را ندارد که به
خاطرش حال و روز انسانها بدتر شود. معیار ارزیابی ادیان و مذاهب میتواند
این باشد که چه پیمانه از آرامش و آسایش را به زندگی انسانها میافزایند.
من مسلمانِ سنیِ حنفی هستم اما به خود حق نمیدهم که به نفی هیچ دین و مذهب
یا صاحب هیچ باوری روی بیاورم، و تنها حق دارم که به صورتی مودبانه به
نقدشان بپردازم، آنهم در صورتی که اعتقاداتشان به حقوق من یا دیگر
شهروندان آسیبی برساند و بس، و گرنه بسیار بیهوده است که اختلافات کهنه چند
صد یا چندهزارساله را از بایگانی تاریخ بیرون بکشم و برای دعوایی بیهوده که
ربطی به زندگی امروز ما ندارد به انسانهایی که از فقر، ناامنی و دهها
آسیب دیگر در رنجند، دردهای تازهای اضافه کنم.
باید پلورالیسم را مبارک شمرد و از وجود تنوع و تکثر خرسند بود و به جای
داوریهای زننده و گزنده راهی به نهادینه کردن کثرتگرایی در پیش گرفت و
آداب به کاربستن آن را تمرین کرد. باید از دین و مذهب لایروبی کرد تا اثری
از نفرتپراکنی در آن نمانَد و به رودخانهای جاری و زلال تبدیل شود که
بتوان روح و جان را در آن شستشو داد و در این روزهای کوتاه زندگی آرامشی را
در سایهسار آن تجربه کرد. ما همه می توانیم از دین و مذهب خود تفسیری به
دست بدهیم که به چنین رویکردی بینجامد. اگر دین و مذهب چنین نقشی نداشته
باشد و گفتگوهای مذهبی راه به چنین سرمنزلی نبرد چه ارزشی خواهد داشت؟
|