در روزهای پیشین شنیدیم که وزیر امر به معروف طا لبان شهروندان غیر مسلمان
را چهارپا و بدتر از چهارپا خطاب کرد. شماری از کاربران شبکههای اجتماعی
از چنان موضعگیریای انتقاد کردند. من هم در همان شب و روزها با یکی دو
رسانه در این باره مصاحبه کردم و آن سخنان را زشت و نفرتانگیز خواندم.
متاسفانه واکنشها در مقابله با چنین موضعگیری زنندهای در حدی نبود که
توقع میرفت، به ویژه این که از سوی شخصیتها و نهادهای معتبر، در حد آگاهی
من، واکنش مهمی مبنی بر محکومیت آن دیده یا شنیده نشد.
درک وضعیت اقلیتهای نامسلمان در جامعهای با اکثریت مسلمان، آن هم در
کشوری مانند افغانستان که افراطگرایی دینی و تعصب مذهبی در آن موج میزند
کار آسانی نیست. اساسا درد اقلیت بودن را کسی نمیتواند درک کند مگر آنکه
خود در چنان وضعیتی قرار بگیرد و رنج و آزار آن را با جان بچشد. چند سال
قبل در کابل با یکی از هموطنان سیک که سناتور بود صحبتی داشتم، و او از
رفتارهای تمسخرآمیز، نیشدار و همراه با تحقیری یاد کرد که در کوچه و بازار
و حتی گاهی از سوی همسایگان در برابر هندوها یا سیکها جریان دارد و به
مانند شبَحی سنگین آنان را همه جا دنبال میکند. او میگفت این رفتارها
گاهی به آنجا میرسد که کودکان و نوجوانان با سنگ به در و پنجره ما
میکوبند و شیشهها را می شکنند یا با کلمات رکیک ما را بدرقه میکنند. من
خود البته تحقیقی در این باره انجام ندادم که بدانم آن روایت تا چه اندازه
دقیق است، اما دلیلی بر شک و تردید در آن ندیدم، زیرا از وضعیت عمومی
بیمهری مردم نسبت به هموطنان نامسلمان به درجاتی آگاه بودم.
اقلیت بودن در یک جامعه یکی از عوامل آسیبپذیری و شکنندگی و از موانع
دستیابی به فرصتهای برابر سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است که به
نابرابری/بیعدالتی منتهی میشود. آسیبپذیری البته عوامل دیگری هم دارد،
مانند معلولیت جسمی یا روانی، جایگاه پایین طبقاتی، مهاجرت، بیجا شدن، فقر
و مانند اینها.. اقلیت بودن نیز محدود به اقلیت بودن از نظر دینی و مذهبی
نیست، و میتواند اقلیتهای جنسیتی، تباری، زبانی، فکری و اعتقادی را نیز
شامل شود. هر گونه اقلیت بودن در اکثر جوامع دنیا سبب شکنندگی و آسیبپذیری
انسان هاست، و در جوامعی که در آن تعصب دینی وجود دارد اقلیت دینی بودن
آسیبپذیری بزرگی خلق میکند. از این رو، هم مقامهای رسمی دولتی و هم
مقامهای غیر دولتی موظفند از اظهار نظرهایی که بخشی از شهروندان را
آسیبپذیر یا آسیبپذیرتر میکند خودداری و مسئولانه رفتار کنند. از آن
فراتر، همه شهروندان مسئولیت اخلاقی دارند که حمایتگر اقشار و طیفهای
آسیبپذیر باشند و با کسانی که اقلیت انگاشته میشوند به گونهای رفتار
کنند که به آنان احساس امنیت را برگردانند. یکی از معیارهایی که بر اساس آن
میتوان انسانیت هر جامعه را محک زد سنجش وضع اقلیتهای آن جامعه و تدابیری
است که برای حمایت از آنان وجود دارد.
چهارپا خواندن شهروندان نامسلمان از سوی آن مقام طا لبان، از جهتی با
باریکی و حساسیت بیشتری همراه میشود که آن سخن رنگ و بوی دینی میگیرد و
شماری از مردم، به ویژه کسانی که زیر تاثیر تبلیغات و افکار طا لبانی قرار
دارند آن را از نظر دینی موجّه میپندارند. در گزارشهایی هم که رسانهها
از این موضوع عرضه میکردند شماری به این اشاره داشتند که این اظهار نظر طا
لبان مبتنی بر شماری از آیههای قرآن است، و شاید این یکی از عواملی بوده
باشد که باعث تردید شماری از صاحبنظران در محکوم کردن سخنان این مقام طا
لبان شده باشد. اینکه چنین موضعگیریای در برابر نامسلمانان یک حکم دینی
باشد و باید به این گونه از آنان یاد یا تعبیر کرد از نظر من کاملا غلط است
و در اینجا مختصرا به این موضوع میپردازم، هرچند توضیح مفصل آن را مستلزم
نگارش مقالهای دور و دراز میدانم که در این جا گنجایش آن نیست.
در حدی که من از آیات قرآن مجید اطلاع دارم در چهار جا در باره برخی از
انسانها کلماتی به کار رفته است که معادل چهارپا است، دو بار، یکی در آیه
179 سوره اعراف و دیگری در آیه 44 سوره فرقان، کلمه "انعام" به معنای
چهارپا و دو بار دیگر، یکی آیه 22 سوره انفال و دیگری آیه 55 همان سوره
کلمه "دواب" جمع دابه به معنای جنبنده، در حق شماری از مردم اطلاق شده است.
در سه مورد از این آیات سخن از هیچ گروه دینی نیست، و به پیروان هیچ دین و
مذهبی اشاره نشد است و تنها شماری از مردم مورد انتقاد قرار گرفتهاند که
هوش و خرد خود را به کار نمیبندند و در نتیجه راه درستی در زندگی در پیش
نمیگیرند. ترجمه این آیات این گونه است:
- آیه 179 سوره اعراف: "و به راستی بسیاری از جن و انس را برای دوزخ
آفریدیم، دلهایی دارند که با آن ادراک نمیکنند، چشمهایی دارند که با آن
نمیبینند، و گوشهایی دارند که با آن نمیشنوند. آنان همچون چهارپایان
بلکه راهگمکردهترند، آنان همان غفلت زدگانند."
- آیه 44 سوره فرقان: "آیا میپنداری بیشترشان میشنوند یا تعقل میورزند؟
آنان جز مانند چهارپایان نیستند، بلکه راهگمکردهترند."
- آیه 22 سوره انفال: "بدترین جنبندگان نزد خدا کرها و گنگهایی هستند که
تعقل نمیورزند."
در این میان تنها یک آیه به کافران اشاره میکند:
- آیه 55 سوره انفال: "بدترین جنبندگان نزد خدا کسانیاند که کفر ورزیده و
ایمان نمیآورند"
اشکال مهمی که در این جا پیش میآید تفسیری است که از این آیات به دست داده
میشود، زیرا کلیشههای رایج و جاافتاده اجازه نمیدهد که متن را بر پایه
خود متن و آیات را در کانتکستی که موضوع محوری آنهاست، بلکه بر اساس
پیشفرضهای از قبلشکلگرفته تفسیر کرده، کافران را در آیه 55 انفال به
معنای نامسلمانان گرفته و سپس آیات دیگر را که حتی کلمه کافران هم نیامده
است در وصف نامسلمانان بینگارند. این همان ِاشکال جدی در تفسیر سنتی و
تفسیر بنیادگرا از متن دینی است. اشکال آن در این است که از یک سو تحولات
معناشناختی Semantic واژه/اصطلاح کلیدی و حساسیتبرانگیزی مانند کفر را
کاملا از نظر میاندازد و از دیگر سو مباحث و مناقشات پرپیچ و خم الهیاتی
theological پیرامون آن را کاملا دور میزند و سر راست یک معنای خودخواسته
را بر متن تحمیل و آن را به مثابه یگانه و درستترین تفسیر ارائه میکند.
واژه کفر پیش از اسلام، پیش از آنکه وارد قاموس قرآنی شود صدها سال در
زبان عربی وجود داشت و چنین بار معنایی نداشت. پس از ورود به متن قرآنی
دارای لایههای دلالیِ مختلفی گردید و همهجا معنایی یکسان را افاده
نمیکرد. پس از دوران وحی، در سدههای نخست تاریخ اسلام که جدلهای کلامی
میان مذاهب و فرقههای مسلمان بسیار داغ شد، واژههای کفر و کافر در کانون
این مجادلات قرار داشت و بر سر تعریف دقیق آن اتفاقی صورت نگرفت. پس از
آنکه مذاهب فقهی و کلامی چارچوبهای نظری خود را تدوین کرده و به قوام
رسیدند باز این واژه پویایی خود را حفظ کرد و در متون شعری و ادبی و فلسفی
برای دلالتهای معنایی دیگری به حیات خود ادامه داد. به این شعر اقبال
لاهوری نگاه کنید:
نماز بیحضور از من نمیآید نمیآید/ دلی آوردهام، دیگر از این کافر چه
میخواهی؟
در این جا اقبال خود را کافر مینامد و معلوم است که واژه کافر در اینجا
هرگز آن معنای متعارف را نمیرساند. دهها نمونه مشابه این در اشعار یا
متون کلاسیک ما میتوان پیدا کرد.
بنا بر این فروکاستن معنای چنین واژه پیچیدهای به یک معنای رسمی و انکار
سایر معانی آن و تحمیل آن بر کلیت یک متن پیچیدهتر مانند قرآن، تلاشی
ایدئولوژیک و غیر علمی است. معنایی که من از آن دریافتهام، با مداقه در
آیات مختلف قرآنی، با پیشفرضی اخلاقگرا، و با تکیه بر قراینی در درون
متن، این است که کفر معادل نامسلمانی نیست و نمیتوان کسی را صرفا به این
علت که مسلمان نیست کافر خواند. کفر چنانکه از آیات متعددی از قرآن دانسته
میشود به معنای انکار حقیقت محرز شده برای شخص و مقابله عنادآمیز و
ستیزهجویانه با آن است، و این را میتوان به دو دسته حقیقت معرفتی و حقیقت
اخلاقی تقسیم کرد. از این دید، هر کس که موضعی عنادآمیز در برابر حقیقتی
معرفتی یا اخلاقی بگیرد و به مقابله و انکار آن بپردازد به نوعی کفر ورزیده
است، حتی اگر مسلمان باشد، و هر کس که چنین موضعی در برابر حقایق معرفتی یا
اخلاقی نداشته باشد این وصف بر او صدق نمیکند. اقبال لاهوری میگوید:
شیخ ما از برهمن کافرتر است/ زانکه او را سومنات اندر سر است
مشخص است که در اینجا منظور اقبال از کفر معنای عامیانه و متعارف آن نیست،
و ما به صورت قطعی میدانیم که او گرایش تکفیری نداشته و در این بیت در صدد
کافر خواندن شیوخ نیست. در این زمینه میتوان خیلی بیشتر از این استدلال
کرد، و من بخشی از این بحث را چند سال قبل در مقاله مفصلتری زیر عنوان کفر
چیست و کافر کیست که پسانتر در کتاب "از مصحف خرد" به چاپ رسید توضیح
دادهام.
برگردیم به موضوع مورد بحث در اینجا. ما اولا نباید شهروندان غیر مسلمان
سرزمین خود را با کلمه زننده و پر تبعات کافر توصیف کنیم، و ثانیا نباید
آیاتی را که در باره شماری از مردم بیخرد و ستیزهگر آمده و به پیروان هیچ
دینی اشاره ندارد مبنای توصیفی زننده مانند چهارپا در حق شهروندانی
بگردانیم که مانند ما کرامت انسانی دارند و مشترکات فراوانی با آنان داریم
و از جهات فراوانی مانند خود ما هستند. در واقع، همه انسانها از نظر
ژنیتیک، سایکولوجیک، سوسیولوجیک، انتروپولوژیک، و حتی فیزیولوژیک، در طی
صدها هزار سال راه مشابهی را رفتهاند و این مسیر دور و دراز آنان را به
شدت مشابه همدیگر ساخته و تفاوتهایشان را به حد اقل رسانده است، و این
تفاوتها به هیچ صورت در حدی نیست که کرامت انسانی و حقوق بشری آن را تحت
تاثیر قرار دهد. باید در برابر هرگونه سخن نفرتانگیز و اهانتکننده به
مقام انسانی شهروندان با قوت بایستیم و بدانیم که طبق رویکرد قرآن مجید
تعرض به یک انسان مانند تعرض به همه انسانهاست.
|