کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 

 

 

 

             ندا مستور

    

 
بررسی ویژگی‌های رئالیسم در داستان‌های داکتراکرم عثمان

 

 


چکیده


رئالیسم ادبی یکی از شاخه‌های مهم مکتب ‌رئالیسم است که در حوزۀ ادبیات به ویژه ژانر داستان تأثیر بسزایی داشته و آثار بسیاری از ادبیات جهان را در بر می‌گیرد. داستان‌هایی که به سبک رئالیسم نوشته می‌شود بر مبنای واقعیات عینی، اجتماعی و دردهای ملموس جامعه بوده و ذهنیات انتزاعی نویسنده در آن فرصت ظهور نمی‌یابد. در سبک رئالیسم شخصیت و رخ‌دادها بیانگر روزمره‌گی، کاستی‌ها و ناراستی‌های اجتماعی بوده که در ژانر داستان به خوبی می‌تواند بازنمود روشنی داشته باشد. در این مقاله که به گونۀ توصیفی- تحلیلی نگاشته شده، سعی بر این بود که به‌ ویژگی¬های رئالیسم داستان‌های‌ کوتاه از نویسندۀ شهیر کشور، اکرم عثمان پرداخته شود. با مطالعۀ دو مجموعۀ داستانی «قحط‌ سالی» و «مرداره قول اس» متوجه می‌شویم که غالباً داستان‌های کوتاه اکرم عثمان به سبک رئالیسم نوشته شده‌است. برای تحلیل دقیق‌تر، به داستان‌های مجموعۀ (مرداره قول اس) پرداختیم و مشخص شد که مؤلفه‌های رئالیسم را در داستان‌های این نویسنده می‌توان به وضوح دریافت.

مقدمه

پرواضح است که آثار هنری فراوانی در ادبیات جهان به مکتب رئالیسم اختصاص یافته‌است و داستان‌نویسان بزرگی به این سبک آثار ماندگاری را آفریده‌اند. از آن¬جایی‌ که مکتب رئالسم در برابر مکتب رمانتیسم یا مکتب تخیل‌گرایی‌ست؛ بنیان و اساس این مکتب بر مبنای واقع‌گرایی‌ بوده و نویسندگان آثار مکتب رئالیسم تجربه‌های زیستۀ طبقات مختلف جامعه را مد نظر داشته و به عناصری چون انحطاط اخلاقی، ضعف اقتصادی، فرهنگی و... می‌پردازند و مخاطب را با زوایای ریز و درشت زندگی فرهنگی و اجتماعی مردم آشنا می‌کند ازین‌روی این آثار مورد توجه بسیاری در دوره‌های مختلف بوده‌است. «اصطلاح رئالیسم در قلمرو ادبیات داستانی در دو معنای خاص و عام به کار می‌رود. در معنای خاص؛ جنبش ادبی‌ست که در اواخر نیمه اول قرن نوزدهم آغاز شد و در تباین با رمانتیسم قرار داشت و عمر آن به پایان رسید.
و رئالیسم به معنی عام؛ سبکی ادبی‌ست که هنوز در داستان‌های کوتاه و رمان‌هایی که در روزگار معاصر نوشته می‌شوند استمرار دارد. (پاینده، ۱۳۸۸: ص ۷۰). اما پیدایی هر مکتب وابسته به عوامل گوناگونی‌ست؛ اگر به ریشه‌های پیدایی این مکتب نظری بیفکنیم درمی‌یابیم که این مکتب «نخست به عرصۀ ادبیات صورت نگرفت بلکه این نبرد در میدان نقاشی به وقوع پیوست» (سید حسینی، ۱۳۸۴: ص ۲۷۳) و بعدها وارد عرصۀ رمان و داستان شد.
از مهم‌ترین شاخصه‌های این مکتب توجه به زبان محاوره و ادبیات فولکوریک و صنفی‌ست که در بازنمایی واقعیات موجود فرامتن اثری شگفت دارد. چنان‌چه گفته آمد؛ رئالیسم مکتبی‌ست در مقابل مکتب رمانتیسم و در این سبک، نثر داستانی به خوبی می‌تواند پارادایم‌های معمول و مروج فرامتن را از خلای متن بازنمایی کند. شفافیت روایی ‌در داستان‌های رئالیستی و زبان روایت، عامه‌پسند و شیواست و نویسنده از بیان تصاویر انتزاعی و استعاری و دور از دسترس ابا ورزیده و بلکه از زبان مردم عوام به عینیت‌گرایی و تصویرسازی می‌پردازد.
در افغانستان نیز داستان‌نویسان زیادی به این سبک گرویدند و آثاری زیادی اقبال ثمر یافته‌است ازان جمله نویسندۀ برجستۀ کشور داکتر اکرم عثمان است که هر یک از ویژگی‌های مطروحه در مورد مکتب رئالیسم را در داستان‌هایش بازتاب داده‌است و داستان‌های ماندگاری را خلق کرده‌است. درین نوشتار از میان مؤلفه‌های رئالیسم در داستان‌های اکرم عثمان به زبان، توصیف، شخصیت‌پردازی و به طور کل درون‌مایۀ داستان‌ها پرداخته شده‌است و اما نخست به ویژگی زبانی داستان‌ها می‌پردازیم.

زبان


زبان پدیدۀ اجتماعی و پویایست که در ادوار مختلف همپا با دگرگونی‌های فرهنگی، اجتماعی، سیاسی دست‌خوش تغییر و تحولاتی‌ست که در حوزۀ زبان رخ می‌نماید که به‌طور معمول در آثار مکتوب و غیر مکتوب تدریجاً به شکل متداول پذیرفته شده و در جامعه جا می‌افتد. نثر یکی از وجوه تمایز داستان‌های رئالیستی چه در داستان کوتاه و یا داستان بلند است آن‌گونه که هر مخاطبی می‌تواند در متن داستان، خویش را بیابد؛ بر عکس روایت‌های پیشا رئالیستی که در بیان نویسنده «صرف زیبا بودن زبان اهمیت داشت و جزو ارزش‌های ادبی مناقشه‌ناپذیر محسوب می‌شد. فصاحت از جمله زیبائی¬های نثر کهن و متن کلاسیک بود اما در داستان‌های رئالیستی، فصاحت جای خود را به شفافیت در زبان می‌دهد.» (پاینده، ۱۳۸۹: ص ۷۲). زبان محاوره‌ای در مقابل زبان رسمی در تصویرگری فضای ذهنی مخاطب کمک می‌کند و مخاطب را به متن موضوع داستان بدون این‌که روایت شود رهنمون می‌گردد و نویسنده با پیروی از این سبک، ایده، سوژه و زبان را از مردم می‌گیرد و چه‌بسا داستان‌هایش را بسیاری از مخاطبان زندگی کرده‌اند و این نکتۀ عطفی برای پذیرش این سبک داستانی از جانب مخاطبان نیز می‌باشد.
اکرم عثمان در داستان‌هایش ضمن کاربرد شگردهای داستانی چنان فضاسازی کرده‌است که گویا خواننده خود، در حال شنیدن دیالوگ¬هاست و راوی به عنوان عقل کل و روایت‌گر در میان نیست. در داستان (درز دیوار) بازنمایی فضای ذهنی شخصیت داستان بر اساس جنبه‌های شناختی و عینی جامعه بسیار دقیق و پررنگ جلوه می‌کند؛
«... چشمش به یگان تار موی سفیدی افتاد که بر شقیقه‌های حبیب روئیده بود.
با نیمه فریاد گفت: وای، نی زن، نی اولاد، ناخورده و نابرده بچیم پیر شدی! خاک به سرم.
حبیب گفت: خدا نکنه مادر چی شده؟
مادر گفت: سر تو هم مثل سر مادرکت سفید شده؛ توبه خدایا.
حبیب با هر دو دست شانه‌های مادر را که از او بسیار کوتاه‌تر بود قایم گرفت و غرورآمیز گفت: مادر ای موی¬ها در آسیا سفید نشده، از بیدارخاوی‌ست، از دود چراغ و سبق‌خواندن است، مرد تا زامت (زحمت) نبینه مرد نمی‌شه.» (عثمان، ۱۳۸۸: ص ۱۵۸).
زبان شخصیت‌ها معمولاً در داستان‌های رئالیستی ساده و عاری از صناعات ادبی و پیچیدگی‌های بیانی‌ست و شخصیت‌ها به زبان کوچه و بازار حرف می‌زنند و بیشتر از ضرب‌المثل‌های عامیانه نیز بهره می‌برند.


توصیف


در داستان‌هایی که به سبک رئالیسم نوشته می‌شوند تصویرپردازی و توصیف‌ها جنبۀ ملموس و عینی دارد، روایت رویدادها در داستان‌های رئالیستی عینی و باورپذیر پی‌ریزی می‌شوند؛ از جمله فنون روایت توصیف زمینه یا صحنه و شخصیت داستانی‌ست، به گونه‌¬ای که خواننده در دیدن وقایع داستان با آفرینش‌گر اثر شریک شده و اتفاقات به شکل محسوسی در ذهنش ترسیم می‌شود. اکرم عثمان در داستان «آن بالا و این پائین» با چیره‌دستی توانسته‌است این فنون و جوانب را در روایت و صحنه‌های داستان به منصۀ عمل آورد:
«...بابه که راه گریزی نداشت با اکراه و اجبار در حالی که سخت خود را حقیر و خوار و خفیف می‌دید و عرق شرم از چین و چروک رخسار و پیشانی ولای ابروها و ریش و بروت ماش‌وبرنجش بالا زده بود هماهنگ با ساز، مثل مسخره‌های درباری چرخی زد و پاهای برهنه و چرکش را که با جوراب‌های سوراخ‌سوراخ پوشیده شده بود را به زمین کوفت و گرد قالین را به هوا کرد.
مدیر «نام خدا» گفت و بچه‌های مدیر و مهمان‌های بالانشین¬اش باز با قهقه و هرهر و چیغ و پیغ در و دیوار را لرزاندند و بابه را که گیچ بود، گیچ‌تر کردند. بابه چرخی دیگر زد و ترسش پرید صدای دنگ و دهل بالا گرفت. بابه در مقابل چشمان شرربار پسرش «شیرعلم» و خیل و ختکش انگار خرسی به رقص آمده باشد؛ دورک خورد، خیزک زد و آن‌چنان شور مضحکی بر پا نمود که مهمان‌های مدیر هرگز به خاطر نداشتند» (عثمان، ۱۳۸۸: ص ۶۱).
اکرم عثمان از زاویه دید راوی سوم شخص در داستان‌هایش با زیبایی تمام جزئیات صحنه و شخصیت را تبیین می‌کند و مانند یک گزارشگر عینی به نمودارکردن جزئیات لحظه‌ها و صحنه‌ها می‌پردازد تا هر چه بیشتر خواننده را به متن داستان ببرد.

شخصیت‌پردازی


یکی از شاخص‌های داستان‌های رئالیستی آن است که شخصیت‌ها و ترسیم کنش‌ها و واکنش‌هایند که روایت داستان را واقع‌گرا نشان می‌دهند. ازین‌روست که «شخصیت‌های داستانی رئالیست‌های بزرگ همین که در تخیل نویسنده شکل گرفت مستقل از آفرینندۀ خود زندگی را در پیش می‌گیرد. وجود او کانون هم‌گرایی و تلاقی تمام عناصر تعیین کننده‌ای می‌شود که در یک دورۀ تاریخی مشخص از نظر انسانی و اجتماعی، جنبه‌ی اساسی دارد.» (لوکاچ، ۱۳۸۰: ص ۱۳).
شخصیت‌های داستانی رئالیستی محصول حوادث واقعی و عکس‌العمل‌هایی‌اند که فرد در برابر این حوادث از خویش بروز می‌دهد آن‌گونه که با مردم عادی تفاوتی ندارد و چنین نیست ‌که هم‌طراز اسطوره‌ها قهرمانانه وارد میدان شود. در داستان «مردها ره قول اس» کنش‌ها و واکنش‌ها چنان پویا و عینی‌ست که مخاطب به راحتی وارد فضای داستان می‌شود، با آرزوها، اشک و حسرت شخصیت‌های داستان همراه می‌گردد؛
«ازان پس شیر با غم‌هایش تنها ماند. طاهره از او دور بود در خانه‌اش؛ کنارمادرش، کنار پدر بدقهرش، کنار برادران پهلوان و خطرناکش.
شیر را یارای طلبگاری از او نبود چه قصۀ رسوایی او باعث شده بود که روزی محسن خان پدر طاهره با پرخاش و گفت‌وگو با زنش بگوید:
- اگر آسمان به زمین بخوره، دخترِ مه به کاغذپران‌باز و کفترباز نمیتم، ده دنیا مرد کم نیست که دختر به خواهرزادۀ بی‌سروپایت بتم؟»
مخاطب درین داستان، بیشتر از داستان‌های دیگر اکرم عثمان به شگفت می‌آید که چگونه نویسنده به بازآفرینی اتفاقات ساده، این‌گونه هنرمندانه و پرقوت پرداخته است و شخصیت‌ها از زبان خودشان شیوا و حقیقی تعریف می‌شوند.

درون‌مایۀ داستان


نویسندۀ داستان‌های رئالیستی به موضوعاتی می‌پردازد که عموم مردم با آن دست به گریبان‌اند و بر چالش‌ها و مشکلات اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اخلاقی تمرکز دارد و تأثیرات روحی و روانی که وضع محیط بر جای می‌گذارد را از طریق داستان‌هایش به تصویر می‌کشد. «نویسندگان با زشتی‌های جامعه زمینه‌ای برای اصلاح آن فراهم می‌سازند. در این داستان‌ها نویسنده می‌کوشد با استفاده از تأثیر محیط خارج، وضع روحی قهرمان و روابط طبیعی که در لابلای حوادث وجود دارد را نشان دهد.» (سید حسینی، ۱۳۵۸: ص ۱۷۰).
نویسندۀ داستان‌های رئالیستی تضادهای اجتماعی، نگاه تبعیض‌آمیز و طبقاتی را برجسته و نقد می‌کند به شیوه‌ای که با تصویرکشیدن این معضلات با تعابیر روزمرۀ مردم و ضرب‌المثل‌ها و انتخاب عناوین داستان‌هایش، غیر مستقیم به مبارزه برخاسته و برای مخاطب نیز آن را القا می‌کند؛ زیرا داستان‌نویس رئالیست در پی شناساندن و گشودن گره‌های فروبسته است.
داستان‌های اکرم عثمان نیز از چنین خصایصی برخوردار است. به گونۀ مثال داستان‌های: مرد و نامرد، از بیخ بته، حسن غمکش، قحط‌سالی، درز دیوار، آن بالا و این پائین، مرد و نامرد، نقطۀ نیرنگی... عناوینی‌اند که در وهله‌ی نخست بیانگر نوعی نگاه نقادانه و عمیق این نویسنده نسبت به اوضاع اجتماعی زمان است و هر کدام از این داستان‌ها نیز روایتگر رویدادهایی‌ست که هر روز به نوعی شاهد آن هستیم و خاموشانه از کنار آن می‌گذریم؛ اما این نگاه دقیق و رسالت قلم نویسنده است که از سوژه‌های تکراری و دم دست اثری پرمایه و هنری را می‌آفریند.
«شاه کوکو که از چشمای دریده و خشمناکش شراره‌ی غضب می‌جهید چیغ زد:
حالی خوب کردی، معطل نشو، گم‌شان کو، جوابشان بته.
مدیر که از ترس زنش غار می‌پالید به خاطر ابرای ذمه و رفع شر، یک‌باره از جا جهید و با داد و فریاد مثل پلنگی خیز زد و لگد محکمی به گردۀ بابه کوفت و چار دست و پا به کمک بچه‌هایش بابه را به کفشکن انداخت و بر شیر علم داد زد:
حرامزاده بِخی گم شو کتی زن غول و کل و کوریت، اینجه جای شما نیست برین! «خر چه دانه قدر حلوا و نبات».
یک‌باره بریز بریز و گریز گریز شروع شد. مهمان‌های بابه دو پا داشتند و دو پای دیگر قرض کردند و خود را به کوچه انداختند. شیرعلم در حالی‌که رنگش مثل گل چراغ پریده بود در گوش زنش گفت: گناه بابه‌ام است که پایشه از گلیمش درازتر کرد، ما کجا و اونا کجا، ما کجا و کوچ و چوکی کجا...» (عثمان، ۱۳۸۸: ص ۶۴).

نتیجه‌گیری


پس از بررسی داستان‌های اکرم عثمان از مجموعۀ داستان کوتاه «مرداره قول اس» مشخص شد که داستان‌های اکرم عثمان به سبک رئالیسم نوشته شده است؛
• اکرم عثمان در خلق آثارش به خوبی اهدافش را پی‌ریزی و دنبال کرده‌است و توانسته وضعیت ناهنجار اجتماعی را به گونه‌های مختلف و از ابعاد گوناگون به نمایش بگذارد؛
• شیوه و سیاق هر داستان منعکس‌کنندۀ دردها و تفاوت‌های طبقاتی جامعه بوده که این فرایند از دیرزمان در لایه‌های فکری و سنت‌های جا افتاده درین سرزمین همواره وجود داشته‌است؛
• اکرم عثمان نویسندۀ فقید کشور با آن‌که دور از وطن می‌زیست؛ اما داستان‌هایش همواره رنگ و بوی وطنش را دارد و توصیف‌ها و دیالوگ¬های و قایع داستان نشانگر این موضوع است؛
• داستان‌های کوتاه اکرم عثمان با تعابیر و ضرب‌المثل‌های عامیانه آمیخته‌است از این روی مخاطبین زیادی را برمی‌تابد.
نکته: اگر چه از لحاظ نقص تکنیک¬های داستان کوتاه- که ایجاب می‌کند پژوهش جداگانه‌¬ای از منظر نقد، بر داستان‌هایش صورت یابد- به مواردی برمی¬خوریم.


سرچشمه‌ها


۱. پاینده، حسین. (۱۳۸۸). داستان کوتاه در ایران (داستان‌ها رئالیستی و ناتورالیستی). ج (۱)، تهران: نیلوفر.
۲. سید حسینی، رضا. (۱۳۵۸). مکتب‌های ادبی. ج (۱)، چ هفتم، تهران: زمان.
۳. عثمان، اکرم. (۱۳۸۸). مرداره قول اس، کابل: کاروان.
۴. لوکاچ، گئورک. (۱۳۸۰). جامعه‌شناسی رمان. ترجمه محمد جعفر پوینده. تهران: نشر چشمه.
 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل ۴۷۷         سال بیست‌‌یکم        حمل     ۱۴۰۴     هجری  خورشیدی        اول اپریل   ۲۰۲۵