کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 

 

 

 

             اورانوس صاحب‌زاده

    

 
بهار شعر و کلمات در رد پای درخت

 


لیلی غزل، بانوی سرکش و شاعر هنجارگریز بلخی، بار دیگر آتش کلمه را افروخته و سومین مجموعه‌ی شعرش را زیر نام رد پای درخت به دست عاشقان سخن سپرده است. در این روزگار غربت و آوارگی، او نه تنها خود را به مهاجرت نبرده، بلکه تمام میهن را در جان و زبانش حمل کرده است. هر واژه‌اش شیپور آزادی است، هر سطرش مویه‌ای بر زخم‌های بی‌شمار، و هر شعرش رقصی است در آیینه‌ای که هم حقیقت را نشان می‌دهد و هم رویای رهایی را.

در این کتاب، صدای زنی می‌پیچد که اعتراضش از خشم زنانگی زاده شده و از جان تاریخ سر برآورده است. لیلی غزل، همان‌گونه که در دو مجموعه‌ی پیشینش نشان داده، شاعرِ هنجارشکنی است که کلمات را از مرزهای سانسور عبور می‌دهد. اما این‌بار، شعرهایش بیش از همیشه، بوی دشت شادیان و رسومه‌های کهن فرهنگی افغانستان را می‌دهند. در صدای او، هم فریاد زنی که آزادی را می‌طلبد شنیده می‌شود و هم لالایی مادری که سرزمینش را در بغل گرفته و بر زخم‌هایش می‌گرید. او از زیبایی و دلبرانه‌گی سخن می‌گوید، اما در میان سطرهایش، حقیقتی تلخ را نیز زمزمه می‌کند.

نشر این کتاب در آغاز نوروز، برای دوستداران شعر و ادبیات دو عید را یکجا به ارمغان آورده است: یکی بهار طبیعت و دیگری بهار کلمات. لیلی غزل، مثل همیشه، با شور و هیجانش، با سرکشی و نترسی‌اش، به ما یادآوری می‌کند که شعر تنها برای خواندن نیست، بلکه برای زیستن و رهایی است.

این اتفاق فرخنده را به لیلی جان نازنین که همچنان در هجرت می‌سراید و از دردها امید می‌سازد، تبریک می‌گویم. باشد که کلماتش همیشه سبز بمانند و آسمانش هرگز بی‌ستاره نشود.


نمونه‌ی غزل

شبیه نبض غزل تند می‌تپی به برم
تب تو ساخته این‌بار شاعرانه ترم

تو هم‌کلاسی باران و هم‌قطار درخت
من از قبیله‌ی لب تشنه‌گان دربدرم

به سرنوشت خدا داده‌ام چه چاره کنم
منی که بنده‌ی عاصی و سخت بی‌هنرم

تنم به آتش دوزخ دگر نخواهد سوخت
که دَر گرفته‌ی یک ملک آتشِ دگرم

هنوز ریشه‌ام از شاخه‌هام می‌ترسد
درخت زخمیِ از تیغِ تیشه و تبرم

درون مغز سرم داد می‌زند یک زن
به اختیار خودم نیست شعر و شور و شرم

پرنده می‌شود از شوق قیتک مویم
ز کوچه باغ خیال تو تا که می‌گذرم

هزار چشم دگر هم اگر مرا باشد
قسم به چشم تو جز روی تو نمی‌نگرم

به فرق سر بدوم سوی شهر آغوشت
اگر رها کند این روزگارِ بی‌پدرم

سرم فدای سرت بی‌دریغ باد، اما
نگو برای رقیبان سخن به پشت سرم

به تو دوباره غزل عاشقانه می‌خوانم
اگر مجال دهد مرگ با اگر، مگرم

اورانوس صاحب‌زاده

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل ۴۷۶         سال بیست‌‌یکم       حوت - حمل     ۱۴۰۳/۱۴۰۴     هجری  خورشیدی        مارچ    ۲۰۲۵