کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 

 

 

 

             فرح‌ناز حامد

    

 
شب پُرستاره بر فراز رُن

 


 

 

چهارمِ ماهِ اپریل سالِ دو هزار و بیست‌وسومِ میلادی است. بیدار می‌شود و عینک را به چشم‌هایش می‌گذارد. بعد از این که نگاهی به قابِ عکس خانواده‌گی‌اش می‌اندازد، از تخت‌خواب بلند شده، آماده می‌شود. گوشی، قلم و دفترچه یادداشت همیشه‌گی‌اش را در کیف پشتی‌‌اش می‌گذارد و از اتاق بیرون می‌رود. با عجله از جاده‌های پاریس می‌گذرد و هرازگاهی گوشی هوش‌مندش را از کیف پشتی‌اش بیرون می‌کند و ساعت را می‌بیند. مضطرب است و با عجله‌ی بسیار جاده‌ها را پشت‌ سر می‌گذارد که گویی کسی در آن‌ دیارِ بیگانه منتظرش است.


وقتی به موزه‌ی "اورسی" می‌رسد، می‌ایستد. دقایقی چند، بی‌صدا و خاموش در مقابل دروازه‌ی موزه می‌ایستد و لام تا کام دَم نمی‌زند. حواسش را جمع می‌کند و به موزه می‌رود. از کنار تابلو‌ها سرسری می‌گذرد و نگاه خاصی به تابلوها نمی‌اندازد. طوری از کنار آن تابلوها و نقاشی‌های خارق‌العاده می‌گذرد که گویی به اندازه‌ی سرِ سوزن هم در مورد اهمیت و ارزشِ‌ آن‌ها نمی‌داند و از همه چه بی‌خبر است. یک قسم‌هایی سرگردان و آشفته‌حال به نظر می‌رسد. با همان حالتِ سرگردانی و آشفته‌حالی، دنبال چیزی‌ست که من نمی‌دانم. از کنار تابلوها همین‌طور با بی‌خیالی می‌گذرد که بالاخره در مقابل تابلوی "شب پرستاره بر فراز رُن" می‌ایستد. حالتِ سرگردانی و آشفته‌حالی چند لحظه قبل، جای خود را با اضطراب و هیجان‌زده‌گی عوض می‌کنند. با هیجانِ بی‌نهایت زیاد به تابلو نزدیک می‌شود و بدون این که برای لحظه‌ای پلک برهم بگذارد، به تابلو خیره می‌شود. با ساعت نگاه می‌کند و می‌بیند که هنوز به ساعتِ تعیین شده چند دقیقه مانده است. دفتر‌چه یادداشت و قلم را از کیف پشتی‌اش برمی‌دارد و نخستین صفحه‌ی دفترچه‌ی یادداشتش را باز می‌کند و نوشته‌ی روی آن را می‌خواند. چنین نوشته شده است: «ساعتِ یازده‌ی قبل از ظهرِ چهارمِ ماهِ اپریلِ سالِ دو هزار و بیست‌وسومِ میلادی؛ در مقابل تابلوی "شب پرستاره بر فراز رُن" در موزه‌ی اورسی در شهر فرانسه هم‌دیگر را خواهیم دید، ان‌شاءالله.»


قلم و دفترچه‌ی یادداشت در دست، بی‌حرکت همان‌جا مقابل تابلو می‌ایستد. هیجان‌زده منتظر می‌ماند و هر لحظه به ساعت نگاه می‌کند. وقتی عقربه‌ی ساعت روی عدد یازده می‌رسد، با شنیدن اسمِ کوچکِ خودش از زبان کسی که بی‌اندازه دوستش می‌دارد، سرش را بلند می‌کند؛ با دیدن محبوبش، از پشتِ عینک اشک شوق می‌ریزد و چشم‌خند می‌زند. آشنای دیرینه و محبوبِ عزیزش دست‌هایش را می‌گیرد و بوسه‌ای از روی مهر و آرامش، روی پیشانی‌اش می‌گذارد و آهسته در گوشش زمزمه می‌کند: «دلم می‌خواهد چنان غرق در عشق تو بشوم که تمام استخوان‌های تنم به لرزه بیفتد و ذره‌‌ذره‌ی وجودم از تب عشق بسوزد. دلم می‌خواهد چنان درگیر تو بشوم که همه‌ی عالم و آدم را فراموش کنم و فقط تو را به خاطر بیاورم و از تو بنویسم. دلم می‌خواهد همین‌جا ساعت بایستد و تو تا ابد در کنارم بمانی تا بتوانم رایحه‌ی معطر تو را تا مغز استخوان حس کنم و آرام بگیرم. دلم می‌خواهد برای من کتاب بخوانی. زیرا وقتی کتاب می‌خوانی به دنیای دیگری می‌روی و من می‌خواهم در آن دنیا، هم‌چنان با تو باشم. دلم می‌خواهد برای من نقاشی بکَشی. زیرا وقتی نقاشی می‌کشی، لبخند قشنگی روی لب‌هایت می‌نشیند. من همین لبخند موقع نقاشی‌کشیدنت را همیشه می‌خواهم روی لب‌هایت ببینم. دلم می‌خواهد همیشه و تا ابد تو را با خودم داشته باشم. همین‌قدر حریص و خودخواهم عزیزم.»


با شنیدن آن واژه‌ها، بعد از سال‌ها آرام گرفت. آن واژه‌ها، راه‌ها و روزهای زیادی را پشت ‌سر گذشتانده بودند تا این‌ که توانسته بودند به گوش‌های او برسند. اکنون که به آن‌ها رسیده بود، چنان غرق در آرامش شده بود که نمی‌توانست با زبان و با حرف‌ها آن آرامش را بیان کند. فقط در سکوت سخن می‌گفت و محبوبش در همان حال، سخن‌های او را می‌شنید.


دفترچه‌ی یادداشتی را که هنوز در دست داشت، باز کرد و پرسید: «چرا خواسته بودی که مقابل تابلوی "شب پرستاره بر فراز رُن" هم‌دیگر را ببینیم؟» می‌گوید: «در پایین‌ترین قسمت تابلو و نزدیک به سمت راست، زن و مردی هم دیده می‌شوند که ونگوگ خودش درباره‌ی آن‌ نوشته است: پیکر کوچک دو عاشق هیجان‌زده در پیش زمینه‌ی صحنه وجود دارد. در این موزه و در مقابل این شهکار ونگوگ، من و تو نمادِ همان پیکر کوچکِ دو عاشق هیجان‌زده در پیش صحنه‌ی تابلو هستیم.


فرحناز حامد | ۰۴/۰۴/۲۰۲۳
 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل ۴۷۶         سال بیست‌‌یکم       حوت - حمل     ۱۴۰۳/۱۴۰۴     هجری  خورشیدی        مارچ    ۲۰۲۵