به تو رسیدن من مرگ آرزوست که نیست
شراب وصل توام ماتم سبوست که نیست
شکست شیشه دلها به بزن تو طرب است
رضاش شانهی دل آن شکست موست که نیست
به گلستان که در آن بستر گل است و گلاب
چو بوی عطرتنت موج نازو بوست که نیست
منم اسیر تو و تو اسیر جلوهی خویش
به پیش روی تو آیینه رو به روست که نیست
رمیدی از من و بار دگر نمی آیی
ز دیده رفتن تو همچو آب جوست که نیست
مرا به دشت جنون ذوق گرمی طلب است
ترا غم من و گرمی دشت و کوهست که نیست
به دیر و کعبه وار دسته دسته می طلبند
مراد و طلب این دستههای وهوست که نیست
به او سجده ز ما رو گرفته ای رهــــبر
ترا ز خون دلم باکی وضوست که نیست
|