شکواییه در لغت به معنای شکایت و گله مندی است. در عرصة شعر، به سروده هایی
گفته می شود که شاعر هنگام مواجهه با ناملایمات و محرومیت های خاص و عام به
سرایش آن میپردازد و با بیان شکوه های خود به انعکاسِ یاس، ناکامی،تیره
روزی و بدبختی هایی می پردازد که منِ فردی یا جمعی اش به آن مبتلا بوده
است.
زمانی که آیینه پرنقش و نگار شعر فارسی را در گذر زمان و باجستجو در رویکرد
فوق، به تماشا می نشینیم؛ سخنوران و سراینده گان بی شماری را می یابیم که
پاره یی یا بخش اعظمی از سروده های ایشان به بیان شکوه ها، زجه ها و مصایبی
اختصاص داده شده است که هریک بنابر ویژه گی های فکری و شخصیتی خویش از آن
متاثر بوده است، چنانکه یکی از جدایی نیِ وجود از نیستانِ هستی شکایت دارد،
شاعری ازنیش گژدم غربت، سرایشگری از بی عدالتی های حاکم برجامعه، یکی از بی
وفایی معشوق، سخنوری از فقر و تهیدستی و....از میان سیما های معاصرِ شعر
مان که شعرش بیشتر به شکوه نامه میماند، یکی هم عبدالغفور ندیم کابلی است:
عبدالغفور ندیم، فرزند غلام حیدر کابلی در محلة شوربازارِ شهرکابل به دنیا
آمده است. سال تولد او در منابع مختلف به گونه های متفاوت به ثبت رسیده
است؛ مولف تذکره پرطاووس ندیم کابلی را متولد سال 1298ق. نوشته است است و
درکتاب تاریخ ادبیات پنج استاد 1296ق.به عنوان سال تولد او ذکرشده است؛ اما
در مقدمة دیوان شاعر اشارت رفته است که وی به سال1269ق. در منطقهء شور
بازار کابل چشم به جهان گشود.
ندیم کابلی مقدمات علوم دینی و پاره ای از دانش های دیگر را نزد علمای
زمانِ خود فرا گرفت، مگر توجة بیشتر به علوم صرف، نحو و معانی داشت و
استعداد شاعری نیز از سنین نوجوانی در ذهنش جوانه زده بود. موصوف پس از ختم
تحصیل چندگاهی هم به صفت معلم ایفای خدمت کرد.
این سخنورِ توانا در زمان حکمروایی امیر حبیب الله خان، همراه با فامیل خود
به ولایت سمنگان تبعید گردید، اما بعد از چهار سال مورد عفو قرار گرفت و
دوباره به کابل برگشت تا آن که به سال1334ق. از جهان چشم پوشید.
ازمرحوم عبدالغفور ندیم ، رساله یی در علم صرف و دیوان شعر باقی مانده است.
وی معاصر سخنگویان و نویسنده های بزرگی چون: ملک الشعرا قاری عبدالله،
عبدالعلی مستغنی، محمود طرزی، قتیل، عبدالحق بیتاب، محمد انور بسمل بوده و
با ایشان روابط دوستانه و ادبی داشت. ندیم در غزلسرایی از مکتب ادبی هندی
به ویژه میرزا عبدالقادر بیدل پیروی میکرد، اما در این راه بسیار جلو نرفت.
حسن نظر او نسبت به غزلهای حافظ، سبب گردید تا چند غزل خواجه را تخمیس
نموده و برخی از ابیاتش را تضمین کند. علاوه بر این، به مخمس سازی و تضمین
اشعار عدة دیگری از شعرا نیز مبادرت ورزیده است.
از سروده های بازمانده در دیوان این شاعر بر می آید که او در سرایش غزل،
قصیده،قطعه، رباعی،ترکیب بند و ترجیع بند از مهارت و توانایی های زیاد
برخوردار بوده است. ندیم کابلی با وجود این که از سخنوران توانای دوران خود
بود و شعر او از جهت های بسیار بر شعر برخی از شاعران ردة اول همان عصر
برتری دارد؛ اما از این جهت که رابطه خوبی با دربار و درباریان نداشت به
گونه ای که شاید مورد توجه قرار نگرفت . زبان شعر ندیم رسا و صورِ خیالش تا
حدود زیاد بکر و بدیع می باشد؛ به همین سبب شعر او خواندنی و سرشار از
شعریت است.
دیوان ندیم کابلی بار نخست به همت سردار عزیز الله خان قتیل سفیر سابق
افغانستان در تهران،که از دوستان ندیم بوده و خود نیز از شاعرانِ مشهور عصر
به شمار می رفت، به سال 1309ش. در ایران چاپ شد. جدید ترین چاپ دیوان این
شاعر را که به سال 1378 در تهران به طبع رسید، می توان به عنوان کامل ترین
مجموعه از سروده های او دانست. این دیوان حاویِ حدود پنج هزار بیت از سروده
های ندیم است که شامل: 230 عنوان غزل،3 عنوان مخمس،30 عنوان قصیده، 2پارچه
ترکیب بند ، یک سروده درقالب ترجیع بند و یک مثنوی می باشد.
شکوه سرا بودن ندیم زمانی بیشتر محقق و مبرز میگردد که دیوانش را به قصد
کاوشِ مبحثِ فوق،برگ گردانی می نماییم.
بخش قابل توجهی از تمامی انواع شعری ای که در دیوان ندیم موجود است با
جانمایة شکوایی سروده شده اند، چنانکه هشتاد و سه غزل او کاملا به بیان درد
های شاعر اختصاص یافته است و درقصاید و سایر سروده هایش نیز این رویکرد به
وفور مشاهده میشود.
بیشتر شکوایه های ندیم بر بنیاد دردی هستی یافته اند که دلیلِ آن عشق است،
برخی به دلیل تنگدستی و شکایت از روزگارو تعداد قلیلی در شکوه از اوضاع
اجتماعی عصر. در ذیل برخی از رویکردهایِ ندیم را در شکوه سرایی مرور می
نماییم:
در یک نگاه؛ عشق و شکوه از نارسیدنها از فراز های سه گانة شعر پارسی دری
است که در کنار «مدح و پند » جفرافیای محتوایی آن را ساخته اند. کمتر شاعری
را میتوان سراغ گرفت که شعرش از چنین زمینه یی خالی باشد. معشوق در شعر ما
یا آسمانی و فرا زمینی است و یا هم ملموس ، دست یافتنی و زمینی. تا آنجا که
به شناسایی هویت معشوق در شعر ندیم مربوط میشود، بر خلاف برخی از شعرا که
شناخت معشوق در شعر شان به کندو کاو بیشتر نیاز دارد، معشوق ندیم زود تر
قابل شناسایی میباشد. در شعر ندیم هرچند اشارت هایی به تاثیر پذیری از
شعرایی چون حکیم سنایی، بیدل و حافظ مشهود است اما این تاثیر پذیری بیشتر
در حدِ اثر پذیرفتن از شیوه های بیان شعرای یاد شده است، تا اثر پذیری از
بینش و تفکرات عرفانی ایشان؛ زیرا معشوق ندیم برخلاف بزرگان یاد شده، زمینی
و ملموس است و تاجایی که از اشارت های پیدا و پنهان در کلامش پیداست، ندیم
روزگاری او دولت وصال یار برخورداد بوده است :
روزگاری بر سر کویش گذاری داشتم
طرفه عمری و عجایب روزگاری داشتم
رفت برحرف رقیبان رایگان از دست من
ورنه من هم ای حنا برکف نگاری داشتم
یاد باد آندم که پیش غنچه خندان او
ابر آسا گریه بی اختیاری داشتم.... ( دیوان ندیم،ص68)
اما یارش به دلیل حرف ها و ترفند های رقیب از ندیم میرمد و اودر لباسِ مرگ
قیدِ زندگی را تحمل نموده، میسراید:
شکوه ها از دوری آن یار جانی میکنم
در لباس مرگ ای دل زنده گانی میکنم
تا به آن رنگین ادا سربسته گوید حال من
نامه را با مهر اشک خود نشانی میکنم
همچو مفتونی که یابد صحبت یار عزیز
چون غمش از در، درآید شادمانی میکنم.... (دیوان ندیم،ص36)
درد هجر چنان بر ندیم گران تمام میشود که از داغ آن سینه او آنچنان گل
باران میگرددکه تمیزش از لاله ستان مشکل میباشد:
زسینه داغ تو گل کرده لاله زاراین است
دلم به یاد تو خون گشته نوبهار این است
به خاک حسرت تیغ تو بردم و گفتم
ز عالم آنچه مرا ماند یادگار این است
نکرد زلف درازت به کشتنم تقصیر
چه جرم اوست تقاضای روزگار این است.... (دیوان ندیم،ص35)
درد بار زیستن و شکوه سردادن از غم، سرمایة اندوه ندیم را تا آنجا افزون
میسازد که شاعر برصریر شاهیِ غم میرسد. در این جهانبانی از غم، سپاهش آه
است، در پناه ناله جاخوش میکند و غم نیز در پناه وی می آساید:
شاه غمیم و آه دمادم سپاه ما
ما در پناه ناله و غم در پناه ما
ای مدعی زشیشه دل های ما بترس
زنهارسنگ تفرقه مفکن به راه ما
شادیم با وجود غم دل که بسته اند
با زلف او تعلق بخت سیاه ما.... (دیوان ندیم،ص24)
اما ندیم با تمام یاس و ناامیدی، از احسان یار نا امید نمی ماند، چنانکه در
بیت های زیر از چشم احسان داشتن از تیغ ناز یار سخن می آورد و ادعا دارد که
تا دم مرگ که ایام پسین خواهد بود، مهر یار از دلش بیرون نخواهد شد:
زخم ها هرچند از دست تو بر جان من است
همچنان بر تیغ نازت چشم احسان من است.... (دیوان ندیم،ص46)
و در جای دیگر می سراید:
تا دم مرگ که ایام پسین خواهد بود
مهر تو در دلم ای ماه جبین خواهد بود
شور لعل لب شیرین تو بردیم به خاک
ناله ام روز قیامت نمکین خواهد بود
ترک چشم تو که با تیر و کمان می آید
دل سرگشته ما را به کمین خواهد بود.... (دیوان ندیم،ص74)
عبدالغفورندیم برای اینکه رد پایی از قاتل خویش که همان معشوق بی التفات
است بگذارد، بر خلاف بسیاری از سرایشگران که به جان فلک می افتند و زمین و
زمان را به باد ناسزا و ملامتی میگیرند، تکلف را بر طرف ساخته و به گونه
مستقیم ((فلانی )) را که عامل اصلی دردها ی وی است و با مهربانی و لطف
زبانی به قتل وی کمر بسته است به معرفی میگیرد:
نمی گوییم جور آسمانی میکشد مارا
تکلف برطرف ناز فلانی میکشد مارا
مه بی مهر ما از مهربانی میکشد مارا
بتی داریم کز لطف زبانی میکشد مارا
گهی از کین به سوی ما گه از لطف سوی غیر
نگاه او به هر عنوان که دانی میکشد مارا
اجل وقت است اگر از رحم می آیی به سروقتم
که دور از روی جانان زنده گانی میکشد مارا.... (دیوان ندیم،ص25)
ندیم از عیب جویانی که شکوه های او را برنتابیده و به مانند ملامت گویان بی
حاصل، ترنج از دست نشناسند، میخواهد تا عبیش نکنند، زیرا او از فراق گلی
نوحه دارد که روا است، دل و جان خود را نشان تیر غم وی سازد :
مکن عیبم اگر حرف شکایت بر زبان دارم
گلی را داده ام از دست و چون بلبل فغان دارم
دل و جان گر نشان تیر غم سازم روا باشد
کمین یک گوشه چشمی از آن ابرو کمان دارم.... (دیوان ندیم،ص215)
در کنار شکوه هایی از هجران، بی وفایی یار، و درد عشق که درونمایه اصلی
شکوایه های ندیم را میسازند – تنگدستی و افلاس نیز از عوامل شکوه های وی
اند، چنانکه در برخی از سروده هایش به این موضوع اشاره مینماید:
اگر دردست سیم و زر ندارم
دریغ از خاک پایت سر ندارم
زبس دیدم خلاف وعده از تو
خوری گر صد قسم با ور ندارم
نخواهد ّآب زد بر آتش دل
من این طالع ز چشم تر ندارم...
اثیری نیست فارغ بال چون من
که گر آزاد گردم پرندارم...
به رفتارت قسم ای سرو سیمین
که پیشت سر ندارم زر ندارم.... (دیوان ندیم،ص109)
و در جای دیگر بدینسان از روزگار شکوه دارد:
زبس به کار من افگنده روزگار گره
زپای تا به سرم همچو زلف یار گره
به جهد اگر گرهی واکنم زخاطر خویش
زمانه باز به ابرو میزند هزار گره.... (دیوان ندیم،ص127)
به همین ترتیب او در برخی از سروه های خود به موضوعات زنده گی دنیوی و اخرو
ی هم وطنان خود اشاره نموده و از آنهایی که در نفاق دست داشته، خورشید جهان
افروز دین مقدس اسلام را از برای نفس پروری نادیده میگریند شکوه سرمیدهد و
میسراید:
گوهر رخشنده اسلام را چند از نفاق
تیره روی و گرد آلود و مغبر داشتن
چند خورشید جهان افروز دین پاک را
بهر نفس شوم خو از ذره کمتر داشتن.... (دیوان ندیم،ص227)
ندیم حقیقت دین مقدس اسلام را در آیینه شعرخویش چنین تصویر نموده است:
ای مسلمان معنی اسلام میدانی که چیست
عادت عمر گزیدن خوی حیدر داشتن
از دل و جان محو احکام خداوندی شدن
پاس دین احمد و شرع پیمبر داشتن
تا بماند اعتبار یثرب و بطحا به جای
عزت محراب داشتن قدر منبر داشتن
نکته حب الوطن را از نبی گر خوانده ای
پاس او را بر تو می شاید سراسر داشتن....(دیوان ندیم،ص227)
او در جایی دیگر از سروده های خویش به درد بی خبری و دوری از علم که در
کشور سایه افگنده است اشاره نموده و شکوه کنان میگوید:
ازهرچه، درد بی خبری سخت تر بود
یارب کسی مباد به جان شرمسار علم
امروز نور علم چو خورشیدروشن است
غافل مشو ز شعشعه تابدار علم
بگذشت وقت غفلت و نا بخردی و جهل
آمد زمان معرفت و روزگار علم.... (دیوان ندیم،215)
باخوانش اشعار ندیم، به نکات متعدد دیگری نیزبرمیخوریم که بازتابگر ِ
شکواییه های وی از یار و دیار است. روح این سرایشگرِ نستوه شاد و یادش
جاودان !
(تمام نمونه های شعری ندیم در این نبشته برگرفته ازدیوان عبدالغفورندیم
کابلی می باشد که با مقدمه دکتور محمد کاظم کهدویی از سوی انتشارات الهدی،
به سال1387 در تهران به چاپ رسیده است.)
|