روابط های خونی ولی نافرجام !
دختر که هنوز به دنیا نیامده قربان ی قول و محبت پدرش شد !
دختر که اولین فرزند خانواده شأن بود ،زمان که در بطن مادر بود ،پدر برای
خواهرش ،به قول مردم سمت شمال گهواره بخشش کرد ،بچه سه ساله بود ،دختر هنوز
در بطن مادر بود ،وقت این دو دانه کگ به نام هم شدن ،زمان که دختر به دنیا
آمد عالم خوشبختی در این خانه به وجود آمد ،گروه گروه خویش قوم مادر و پدر
برای تبریک میآمدند ،خانه شما یک فرشته کگ قندول به دنیا آمده ،خوب این
دختر نزدی ماما هایش خالیش خویش مادر که خیلی بزرگ بودند نازدانه کگ بود ،
خیلی دوستش داشتند ،خوب دختر که بلوغ میشود،زمان ۱۰ ساله می شود، برای درس
خواندن ،صرف مسجد میرود، دیگر کورس مکتب برای درس خواندن بوده، ولی از
دخالت کاکا نادان بذدل کهنه فکر که دختر را چه به مکتب ،دختر درس بخواند
کجا را می گیرد ،چه جور میشود ،هنوز از باز های کودکانه ش سیر نشده بود ،
در سن ۱۳ ساله گی این طفلک را نامزاد کردند ،به پسر عمه یش همان پسر که سه
ساله بود ،ولی دختر در بطن مادر بود، این دخترک دو سال نامزاد میماند و بعد
از دو سال ،در سن ۱۵ ساله گی عروسی میکنند هنوز خود را نشناخته ،و در باره
مسایل شوهر داری ،حقوق شوهر و فامیل شوهر که یک خانواده پر از دار جنجال
بود ،پیش از عروسی دختر رابطه خواهر بردار گویا رابطه بی نظیر بود که آب از
گلوی هم دیگر می خوردند ،بعد از رابطه دختر رابطه خواهر و برادر خراب شد کش
مکش ها پی در هم در قبال داشت ،بعد از یک سال عروسی دختر صاحب یک پسرک
میشود ،این دختر ۱۶ ساله هم طفل را از عهده ش می برآید و هم مهمان خانه را
جواب می دهد و رفت آمد های خانه شوهر را ،زنده گی روستای که همه کار ها شأن
با دیگ و تنور پیش میرود ،این دختر همه فکر تلاش بالای کار روز و روزگار
شوهر میشود ،به طفل رسیده گی نمی تواند ،پسرک دختر به مریضی مبتلا میشود،
شوهر دختر هم گپ رو مادر خواهر و دوست دشمنی فامیل خودش میشود از زن أولاد
بی خبر ،به این ضرب المثل موافقم که گفتند زن بچه شدی زن کوچه شدی !
شوهر با عمه دختر هیچ اطتنای نمی کردند ،پسرک ۶ ماه شد زردی گرفتش و مادرش
را توبرکولوز ،تا این مدت رابطه شأن خوب بود یک سال دوام کرد روز به روز
این مرض زار و ضعیف اش می کرد اما نقش اصلی را در خراب کردن رابطه بی توجهی
، شوهر دختر را خوشوی دختر داشت ،بلاخره مادر دختر خیلی تلاش میکند تمام
روابط دختر و دامادش را جور کند اما عمه دختر ظالم ،خدا ناترس وجاهل پیش از
اسلام بود ،یک کافر مطلق بود ،استغفرالله ،نواسه ش را نگاه نکرد ،مادر دختر
مجبور شد ،نواسه ش را ببرد ،تدوایی کند نزدی بهترین داکتران ،و مادر پسرک
را روان کردن به والایت تا تربوکلوز که بلای جانش شده تداوی شود ،در این
ایام حامله شده مدت یک ماه در شفا خانه صمدیار ۲۰۰ بستر والایت بستر میشود
،تا تبرکلوز مادر ،پسرک تداوی شود ،بعد از مدت تداوی دو باره به والسوالی
خود شأن ،میرود باز خانه و خانه داری روزگار شوهر جاهل و عمه ظالم را پیش
می برد ،دخترک اش به دنیا میآید ،دختر خیلی قشنگ سفیدک چشمان کلان داشت،
خداوند با عظمت و قدرتش او را ساخته بود ،۴ ماه بود که یک مرض گوش دردی
گرفتش از گوش ش خون می رفت. مادر
دختر هم ضد کرد این اولاد دومی ش را هیچ نگاه و تداوی نکرد بلاخره دخترک ش
۹ ماه میشود، به اثر این مرض کشنده فوت میکند 😭،به محض این که خوب تر
میشود هر روز از طرف ایور هایش و ننوی هایش کلمات تمسخرآمیز گفته میشود. و
آشپزی میکند و زمانِ که میرود برای پسرش رسیده گی کند ،در نان که پخته
کرده نمک می اندازند، تا شور شود، زیر گپ خانواده و شوهر برود ،این دختر
،تمام روز فکر میکند ،خدایا چه چاره کنم ،یک راه حل نشان ام بدهی ! و اشک
می ریزد که این پدر هم حرف مرا قبول نمیکند، پس چه کار کنم ،باوجود که خانه
پدر دختر نزدیک است ،این کاره میکنند ،با دختر ماما خود شأن ،بلاخره این
پسرک تا مدت زیاد راه نمی رود، و درست حرف زده نمی تواند ،تقریبا مدت ۵ سال
سعی راه نمی رود، و درست حرف زده نمی تواند ،مادر دختر خیلی مجادله میکند
،با این همه درد و رنج که با دختر دید ،هر روز ماما دختر میآمدند ،که از
این قسم زنده گی که دارد، خواهر زاده ما مجرد باشد ، بهتر از زنده گی متحل
ی اش است ،لطفا خواهر جان بگذر از این رابطه ،بیا طلاق دختر را بگیریم
،مادر دختر زار زار اشک می ریزد ،که نخیر خاطر این پدرش زنده گی مان را
خراب میکند ،همین پدر ظالم این همه ظلم جاهلیت خواهرش را نادیده می گرفت
،نخیر گناه خواهرم نیست ،همی دختر خودش بی عقل است ،خوب بلاخره ۱۱ سال دوام
کرد این رابطه پر از درد و رنج و مشقت ها زنده گی دختر ،این دختر که نه درس
خواند ،نه اجتماعی درست دیده بود ،نه دوستان که تأثیر گذار باشد به زنده گی
ش ،نه از شوهر دید نه از زنده گی ،هنوز پدر جاهل که در سن ۱۵ ساله گی عروسی
ش را کرده هنوز مقصر می گیرد ،خوب بلاخره این رابطه این پیوند نافرجام ،کش
مکش های شأن در اوج می رسد ،روز از روز ها پیش خود پلان می گیرند، خسران
دختر ،این را باید به یک نوع دور کنیم ،عمه دختر لعنتی میرود، پشتی دروازه
اطاق دختر گوش می گیرد، که هر دو زن و شوهر جنگ و داوا دارند این عمه خدا
ناترس موضوع را پیدا کرد، هر لحظه که فرصت می کرد ،پسر ش را سخن زشت ناپسند
می گفت تا متنفر شود از خانم و اولادش ،در این حال شوهر دختر پر از بغض
کهنه نفرت میشود، میرود با دختر شب و روز جنگ میکند ،با دختران بیگانه در
تماس میرود ،گپ میزند پیش روی خانم ش ،این خانم که با هزاران ناهنجاری
خانه شوهر ساخت ،بار بار میمرد و زنده میشود ،باز هم دست بلند میکند پیش
خود زمزمه کنان میگوید خدایا من خود را به تو سپردم، خودت یک راه حل نشانم
بده ،بلاخره پیوند زن و شوهری شأن جای می رسد که دیگر کاملا از هم گسست اند
. روز صبح وقت بلند میشود، نماز صبح را میخواند ،چای صبح را تیار میکند
،مهمان را هم جواب می دهد پسرش را پیش خوشوی ش میماند ،پیش مادرش میاید
،زمانکه شوهر دختر از شهر میآید. خوشویش برای شوهر دختر می گوید. زن ت
بدون اجازه از خانه بیرون شد ،مرا نگفت پسرش را هم نگاه نکرده. انداخته و
رفت ،عاجل میروی ،ملای مسجد را میاوری و طلاق ش را می دهی ،شوهر دختر میگه
مادر ،من از روز اول مادر وحید را دوست داشتم ،خودت زنده گی مرا خراب کردی
با خبر ها راست دروغ ت چرا زنده گی مرا خراب میکنی؟ مادر ،خوشوی دختر می
گوید, قسم می خورم که به هر قیمت باشد ،این دختر را از این خانه بیرون
میکنم ،طلاق بدهی بین یک هفته ده زن می دهم برایت ،باوجود این همه کار زشت
که برای دختر کرده، باز هم دوستش دارد یک حس دارد ،می گوید مادر نکن این
کاره .بلاخره آه همی می گیرید، تمام مان را ! دختر از هیچ موضوع خبر ندارد،
خانه مادرش است چاشت میآید که موضوع از این قرار است ،قیامت بر پای شده
،قرار داد تباهی زنده گی خودش اولادش و شوهرش را عمه یش امضا کرده 😭،دختر
نمی خواهد زنده گیش تباه شود، میرود دو باره پیش مادرش میگوید مادر ،گپ از
این قرار است ،مادرش می گوید جان مادر مصرف ترا من می دهم شب روز برایت
روان میکنم از پول خوراک و غیره پس برای چه نگران هستی ،اون شوهر چه است که
دلت می سوزد برایش .از این زنده گی و فامیل چه دیدی که چشمانت اشک حلقه زده
بلا را در پس شأن کن ،همو جدایی تو بهتر است ،پدر دختر از هیچ گپ موضوع خبر
ندارد ،شام خانه میآید از رستورانت خود ،نماز عصر است ،که خدا نا ترس ها
ظالم ها به زور طلاق می دهند ،تا نماز شام ملای مسجد و موی سفیدان قوم و
ارباب گذر جمع میشوند، تا خط دختر را بنویسند ،پدر دختر را صدا میکنند که
بیا آنچه می گیری ببر و از دختر ت را ،پدر دختر برای خواهرش می گوید ،من به
این امید دخترم را به نام پسر تو نکرده بودم ،الهی آنچه کردین دو چند ش را
ببنید ، ماما دختر، برادر بزرگش ،و پدرش مادر دختر همه یکجای تصمیم گرفتند،
که هیچ چیز نباید بگیرند ،در این ۱۲ سال چه دیدی، که پس از نفقه و چیز خانه
این پست و لعنتی ها بیگیرید،
اندک صبر کنید چرخ زمان در گردش است ،بلاخره هر چه کنی همان میشود برایت ،
بترس از آه مظلومان که هنگام دعا کردن
اجابت از در حق به استقبال می آید
پسرش را می گیرند و فقط یک بکس لباس که از خودش بود بیرون میکند، از خانه
شوهر، نامردان!
پسر ۹ ساله یا ۱۰ ساله ش را ازیش می گیرند ،مردم گنجشک را از چوچه ش دور
نمیکنند, این ظالم ها این پسرک را گرفتند ،سه سال گذشت ،از این کار شأن
پسر جوان ۲۳ ساله شأن در انتحاری انتخابات خانم ذکی از شورای والایت بود،
کشته شد توته توته شد گوشت ش را در بوجی جمع کردند، وقتی نماز جنازه ش
زنبور زرد از آسمان با لشکر هجوم آورده بود ،خدایا توبه از قهر غضبت، شوهر
این دختر دیوانه شد ،کوچه به کوچه روستای همه مردم را اذیت می کرد، و دشنام
زشت نا پسند می داد ،خوب آهی مظلوم بی اثر نیست ،۱۰ سال می گذرد از جدایی
شأن بلاخره پسرش وحید جان ۲۰ ساله میشود ،در این مدت ظالمان با این همه درس
که گرفتند بازهم عبرت نگرفتند ،حق دیدن با مادرش را نمی دهند ،
بعد از ۲۰ سال پسر دو باره میآید سراغ مادر ،برای همیشه ترک میکند، پدر و
فامیل پدر را،در این مدت ۲۰ساله گی صنف ۱۲ شده ،روی خوانی درست یاد ندارد
،تذکره ندارد ،این است اوج جاهلیت یک انسان و یک خانواده ی بی خبر، زمان که
پیش مادرش مادر کلان و پدر کلانش میآید ،دو باره شاگرد می ماند در کسب
نجاری و در مسجد گذاشتند ،تا قرآن کریم را ختم کند و چیز یاد بگیرد !
اندیشمند
۱۴۰۳/۱۰/۲۱
|