واژگانِ بی باکِ
زهرناک را
بجان کژدم سیاهِ سکوت
رها می کنم
تا سپید سرایی کند
بگذار تا دستم به شعر برسد
با هوش و حس
همسو شوم
یخن دریده ی کلمه را
بخیه زنم
کفنِ مندرس سخن را رفو
حالا که در مکتب این خاکستان
بجای زنگ تفریح
زنگِ جنگ
زنگِ زننده ی تفریق می زنند
واژه اگر چربک
کلمه اگر پارتیزان نباشد ؛
متن های چرک آلود را
با خون چه جنونی
می توان تطهیر کرد ؟
آذیش
|