به مادر فکر میکنم رونا
مادر که وطن نبود
مادر بیسرزمینتر از آن بود که وطن شود
مادر گلولهی نخی بود به هم ریخته
گره خورده
سراسر سرگردان
دخترانش که شبیه دانههای گردنبند جِلمرجانش
از هم گسیخته
به رباب فکر میکنم
رباب که میتوانست تصویر زنی باشد بسیار کهنسال
روی طاقچه خاک گرفتهای که سالهاست فراموش شده
یا زنی با فرزندی که مسائل بلوغش
مادر را کتابخوان کرده
نه تصویر زنی بیستساله با موهای مواج
که به خورشید لبخند میزند
و کودکش کنار عکسش جیغ میکشد
کودکی با لباسی آسمانی
که مادرش دوست داشت
یخنهای قاسمیاش را خودش بدوزد
گوپچه بخملشکاری تنش کند پاییزها را
چپنهای سبزرنگ با آستینهای بلند برای دامادیاش تحفه بدهد
و آرزوهایش را چون سیبی در دامن پیراهن وطنیاش
بیاندازد
تورپکی
که گیسوان تابخورده، مژههای بلند و ابروان کمانیاش را
در طبقه دهم شفاخانه جمهوریت جا گذاشت
و به کودکی فکر کرد
که میتوانست
کاغدپرانهای بیشتری به آسمان هدیه دهد
سبزپری
دو راه بیشتر نداشت
یا بماند و به راهی خیره شود
که هیچکداممان از آن برنمیگردیم
یا برود
انتخابش را کرد
دوبیتیهایش را
با آخرین نواختن دایره به باد سپرد
قصههایش را با گاوهایش تمام کرد
گیسوان دخترش را شانه زد
آخرین لیف آبنخوردهاش را گذاشت لب طاقچه
و به رفتن تکتک مان فکر کرد
زنانی بربدنش پارچه کشیدند
و دو زن آنسوتر مویهکنان نامش را فریاد زدند
ما نبودیم رونا
تو در آن سوی جهان و من در این سو
پشت گوشیهایمان
حتی جرات نداشتیم پروفایلهای سیاهمان را باور کنیم
به فرشته فکر میکنم
که آرزوهای بافتهاش را
رشته رشته باز میکند
و برای نقاشیهای نکشیدهاش عزاداری میکند
بر گلیمها نقش میبافد
تا دنیای آزادتری را ببینند
به خودم
که در گوشهای تاریک
به دنیای روشنمان فکر میکنم
به تیترهایی
که هرروز بخیلتر میشوند
روزنامههایی که شبهایمان را فراموش کردهاست
مبادا یک روز دیگر به خانه برنگردیم
گوشیهایمان را بگیرند
تا مرز
و من دیرتر به تو پیام بدهم
که دارم راه بیستساله را دوباره برمیگردم
و در آنسوی مرز
مردانی با ریشهای بلند
و دندانهای چرکین
زیر اسمهای زیادی را خط سیاه میکشند
به عکسهایی که با لبخند از خودم برایت میفرستم
به اینکه از شادی شرم داریم
از اینکه من کمتر غمگین باشم
مبادا چشمهای تو بیشتر قرمز باشند
چه روزگاریست رونا
هر کدام
در یک گوشه از جهان
به آغوشی فکر میکنیم که میتوانست آراممان کند
به تو فکر میکنم رونا
که از لابهلای مردان غولپیکر گذشتی و در هواپیمایی
غولپیکرتر نشستی تا تو را به دنیای آزاد ببرد
آزادی برای ما نیست رونا
ما هر جا باشیم
برمیگردیم به وطن
پشت دروازه مکتب و دانشگاه
لباسسیاهمان را میتکانیم از خاک
پشت میزکارمان بوی عرق تند مردانه را استشمام میکنیم
به خانه برمیگردیم
فرزندانمان را سروسامان میدهیم
گلوی بریده خودمان را از زمین برمیداریم
و در زمین اجدادیمان میکاریم.
|