نشان افتخارشد
آسیبیکه از زن بودن دیده ام
اما، هردرد مرا به آوردگاه کشاند
آنسان که درمان خود شدم -- ستونی استوار
که بر خاکِ تردیدم فرو نریخت.
رسیدم به انتهای خوشبختی،
نه با بخشش زمان،
بلکه با مبارزهای بیامان،
با خنجری که بر روح نیلوفریام نشست،
زخم ناسور شدم،
اما باز برخاستم،
چون ققنوس،
از میان خاکستر خود.
چون کوه ایستادم،
در برابر هر طوفان،
هر زخم زبان،
که خواستند غرورم را درهم شکنند،
اندیشهام را نابود کنند،
اما من،
شعلهی آگاهی را در دلم برافروختم،
و دیوارهای جهل را درهم شکستم.
برای زن بودنم،
دردها را به زنجیری بدل کردم،
که دشمن را در بند کشید.
زخمهایم پرچم پیروزی شدند،
هر اشکم، فریادی بر دیوارهای ستم بود.
من زن بودنم را
نهتنها دوست دارم،
بلکه آن را انقلابی میدانم،
که در جانم شعلهور است.
فرخنده شعله
|