نمی دانی چرا آیینه مستست؟
ز مستی نگاهت می پرستست؟
قسم بر لحظههای عشق آبی
صفایت سور هی صبح الستست
تهی از خویش و لبریز از خدایم
تبسّم می نماید ادّعایم
«نفختُ فیهِ من روحی » کند گل
فراسو پرورد امشب صدایم
نمی دانی چه با جانم نمودی
اسیر داغ حرمانم نمودی
ز آهم می تراود تندر عشق
چسان از نسل بارانم نمودی
چه کردی با دل مجنونسرشتم
پُر از آلاله کردی سرنوشتم
به یادت در خیال آباد مستی
جهنّم م یشود آخر بهشتم
چسان گویم چسان رنجم نمودی
سخنگوی و سخ نسنجم نمودی
نمودی نی مرخ، آشفته گشتم
بسانِ شاه شطرنجم نمودی
چنان بیتوته کردی در خیالم
خجندِ عشق و مستی را کمالم
چو بر لعلش تبسّم م یکند گل
شکوفا م یشود آهنگ لالم
چه کردی با منی شاعر چه کردی
چه کردی جان من آخر چه کردی
ربودی دل به افسونِ تبسّم
بگو ای نازنی نساحر چه کردی؟
ندیدم در بهشتِ عاشقانه
بجز سیبِ سپیدِ عارفانه
چه گویم از سماعِ صوفی دل
سبو بردوش میخواند ترانه
به سوز دل برافروزد سرشکش
گهر در بوته میسازد تمشکش
خرامی گل کند در اوج مستی
بیفشاند غزال ناله مشکش
شقایق م یشود بر دیده آونگ
تپیدن های دل گردد لباهنگ ۱
بیاور نی لبک را جان جانان
لبالب از دو بیتی شد دلِ تنگ
۱-. Lip sing
|