در آغازین ماه های سال پار در باب ( واژه ی رِند در غزلیات حافظ یعنی چی؟ )
دل نوشته یی را بازتاب دادم که در حین پژوهش از آن به دریافت هایی نایل شدم
و لمس نمودم تا در ژرفای اوقیانوس غزل های این ابرمرد که از هفتصد سال و
اندی پیش بدین سوی همه ی پارسی زبانان را در خویش به حیرت و شگفتی وا داشته
است ، قلم بزنم و یک بار دیگر این شخصیتِ شاید بی بدیل ِ شعر و سرایندگی را
با در نظر داشتِ دید کلی از اندیشه های ناب و قدرت تصور و تخیل اش یک بار
دیگر در یاد ها زنده نمایم.
این بزرگ مردِ تخیل و اندیشه در سروده هایش و بیشتر از همه در غزلیات اش با
چنان وسعت نظر و تخیلی اعجاب برانگیز ارتباط قایم نموده است که با خواننده
ی هر یک از غزل هایش، هر انسان با فهم و دانا را به تعجب وا می دارد . از
این ویژگی اگر بگذریم باز هم نازک اندیشی های ظریفانه ی شعری ، موشگافی ها
و جلوه های رنگارنگی که در هر بیت از غزلیات اش متجلی می گردد ، خواننده را
به حیرت فرو می برد. از همین جا است که دوستدارانش پیوسته به ثنا و صفت اش
روی آورده و او را لسان الغیب لقب داده اند حتا از ورای غزلیات اش فال می
گیرند.
این شاعر فرهیخته در سروده هایش پیوسته مثبت نگر بوده و از لابلای معنی و
مفهوم همه غزلیات اش می توان صداقت، رُک گویی و انگشت ملامت را به سوی
آنانی که به ریا و تظاهر می پردازند و بی گمان که منظور اش در لفافه از
شیخ، ملا، مرشد، محتسب و … می باشد بی مهابا می سراید و ترسی هم از کسی
ندارد.
به هر حال ژرفا در بیان، معنا و محتوا را می شود در یک غزل وی که چنین
سروده است به بررسی گرفت:
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطه ی دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع
دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
آشنایی نه غریب است که دلسوز من است
چون من از خویش برفتم، دل بیگانه بسوخت
خرقه ی زهد مرا آب خرابات ببرد
خانه ی عقل مرا آتش میخانه بسوخت
چو پیاله دلم از توبه که کردم بشکست
همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت
ماجرا کم کن و باز آ که مرا مردم چشم
خرقه از سر بدر آورد و شکرانه بسوخت
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
در این غزل حافظ با مهارتی دلپذیر و سنجیده در هر بیت اش مقصد و منظوری را
ارایه می دهد. از همه اگر بگذریم چه بهتر که بیت چهارم این غزل را مورد غور
و مداقه قرار بدهیم. هر خواننده یی بیت ها را یکی پس از دیگری می خواند و
می گذرد، اما برخی از خوانندگان ِ نکته سنج و با درایت بر باریکی های شعری
یی که حافظ بر آن ها انگشت صحه گذاشته است را با کمکِ ذهن سرشار شان به
خوبی دریافت و معنای درست را از آن چه منظور است استنباط می کنند. حافظ در
این بیت آشنایی را که از برای دوری و درد، دل بسوزاند تعجبی ندارد، به زعم
او از آشنا همین انتظار برده می شود، در حالی که بیشترین شاعران فارسی زبان
در همچو حالات به مقایسه پرداخته میان آشنا و بیگانه مرزی را ایجاد می
نمایند، اما حافظ با دید مثبتی که هنرمندانه ارایه می دهد ، هر دو را به
وصف گرفته ولی در نهایت بیگانه یی را که با خودش همنوا شده است و دل می
سوزاند ، نسبت به آشنا ترجیح می دهد چون از نظر حافظ قرار گرفتن ِ دو واژه
ی آشنا و غریب ، تلمیحِ دلنشینی است که بر زیبایی و شیوایی بیت افزوده است.
من به گونه ی نمونه ( مشتی از خروار ) این بیت را انتخاب نمودم ، هر چند که
در هر غزل از حافظ می توان معنا، مفهوم و محتوای بی بدیلی را دریافت کرد و
در هر کدام از بیت های غزلیات اش با دنیایی از مفاهیم، آرایه ها و زیبایی
ها برخورد.
یادش گرامی و باز مانده هایش جاودان باد.
(پایان)
|