کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 

 

              رشید بهادری

    

 
بازتابی از آرایه های زیبای حافظ

 

 


در آغازین ماه های سال پار در باب ( واژه ی رِند در غزلیات حافظ یعنی چی؟ ) دل نوشته یی را بازتاب دادم که در حین پژوهش از آن به دریافت هایی نایل شدم و لمس نمودم تا در ژرفای اوقیانوس غزل های این ابرمرد که از هفتصد سال و اندی پیش بدین سوی همه ی پارسی زبانان را در خویش به حیرت و شگفتی وا داشته است ، قلم بزنم و یک بار دیگر این شخصیتِ شاید بی بدیل ِ شعر و سرایندگی را با در نظر داشتِ دید کلی از اندیشه های ناب و قدرت تصور و تخیل اش یک بار دیگر در یاد ها زنده نمایم.


این بزرگ مردِ تخیل و اندیشه در سروده هایش و بیشتر از همه در غزلیات اش با چنان وسعت نظر و تخیلی اعجاب برانگیز ارتباط قایم نموده است که با خواننده ی هر یک از غزل هایش، هر انسان با فهم و دانا را به تعجب وا می دارد . از این ویژگی اگر بگذریم باز هم نازک اندیشی های ظریفانه ی شعری ، موشگافی ها و جلوه های رنگارنگی که در هر بیت از غزلیات اش متجلی می گردد ، خواننده را به حیرت فرو می برد. از همین جا است که دوستدارانش پیوسته به ثنا و صفت اش روی آورده و او را لسان الغیب لقب داده اند حتا از ورای غزلیات اش فال می گیرند.


این شاعر فرهیخته در سروده هایش پیوسته مثبت نگر بوده و از لابلای معنی و مفهوم همه غزلیات اش می توان صداقت، رُک گویی و انگشت ملامت را به سوی آنانی که به ریا و تظاهر می پردازند و بی گمان که منظور اش در لفافه از شیخ، ملا، مرشد، محتسب و … می باشد بی مهابا می سراید و ترسی هم از کسی ندارد.
به هر حال ژرفا در بیان، معنا و محتوا را می شود در یک غزل وی که چنین سروده است به بررسی گرفت:

سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت            آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطه ی دوری دلبر بگداخت              جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع        دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
آشنایی نه غریب است که دلسوز من است        چون من از خویش برفتم، دل بیگانه بسوخت
خرقه ی زهد مرا آب خرابات ببرد                خانه ی عقل مرا آتش میخانه بسوخت
چو پیاله دلم از توبه که کردم بشکست             همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت
ماجرا کم کن و باز آ که مرا مردم چشم            خرقه از سر بدر آورد و شکرانه بسوخت
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی           که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت

در این غزل حافظ با مهارتی دلپذیر و سنجیده در هر بیت اش مقصد و منظوری را ارایه می دهد. از همه اگر بگذریم چه بهتر که بیت چهارم این غزل را مورد غور و مداقه قرار بدهیم. هر خواننده یی بیت ها را یکی پس از دیگری می خواند و می گذرد، اما برخی از خوانندگان ِ نکته سنج و با درایت بر باریکی های شعری یی که حافظ بر آن ها انگشت صحه گذاشته است را با کمکِ ذهن سرشار شان به خوبی دریافت و معنای درست را از آن چه منظور است استنباط می کنند. حافظ در این بیت آشنایی را که از برای دوری و درد، دل بسوزاند تعجبی ندارد، به زعم او از آشنا همین انتظار برده می شود، در حالی که بیشترین شاعران فارسی زبان در همچو حالات به مقایسه پرداخته میان آشنا و بیگانه مرزی را ایجاد می نمایند، اما حافظ با دید مثبتی که هنرمندانه ارایه می دهد ، هر دو را به وصف گرفته ولی در نهایت بیگانه یی را که با خودش همنوا شده است و دل می سوزاند ، نسبت به آشنا ترجیح می دهد چون از نظر حافظ قرار گرفتن ِ دو واژه ی آشنا و غریب ، تلمیحِ دلنشینی است که بر زیبایی و شیوایی بیت افزوده است.


من به گونه ی نمونه ( مشتی از خروار ) این بیت را انتخاب نمودم ، هر چند که در هر غزل از حافظ می توان معنا، مفهوم و محتوای بی بدیلی را دریافت کرد و در هر کدام از بیت های غزلیات اش با دنیایی از مفاهیم، آرایه ها و زیبایی ها برخورد.


یادش گرامی و باز مانده هایش جاودان باد.


(پایان)

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل  ۴۷۱         سال بیستم       جدی     ۱۴۰۳         هجری  خورشیدی             اول جنوری    ۲۰۲۵