به زمستان بد میاندیشم
که درختان در استخوان دارند
شکل یک برگ، شعلهای جانسوز
یادگاری که از خزان دارند
به زمستان بد میاندیشم
لانههای پرندگانی که
روی شاخه به رقص در توفان
همردیف جوانههای درخت
چندتا نول نوجوان دارند
به زمستان بد میاندیشم
که لباس سفید و سردش را
بر تن سرزمین بپوشاند
چون زنانی که زایمان دارند
و بزاید هزار بار زمین
بچههای ذغالچشم و کرخت
که نه تنها هراس از خورشید
از دل گرم، همچنان دارند
خواب دیدم که پردهایست ضخیم
ابر در بین آسمان و زمین
در خیال درختها نوروز
آنسوی پرده است سبز و سلیم
دستها سوی آسمان دارند
خواب دیدم که بعد چندین قرن
مانده از شهر یک کویر به جا
با درختان سیممانندی
شعله در جان و در جهان دگر
جنگلی از پرندگان دارند.
#نورمحمد_نورنیا
|