چو هفتاد و هشت امده پشت در
صدازد به هفتادو هفتش بپر
من اورده ام ان نوید جدید
که ان یار هفتادو هشتی رسید
مبارک بود سالروزت رفیق
سه بیست و ده و هشت باشد دقیق
همه عمر با نیکنامی گذر
نمودی به هر پست و بالا نظر
ز اشک یتیمان ملول و حزین
به وقت ظرورت ز هر کیش ودین
به پیش فرومایه گان خم نه کرد
سر با وقارش ،نشد رنگ زرد
نه گردید پابوس وسر بر زمین
به پیش. دنی خصلتانی چنین
که از دسترنج یتیم و فقیر
بنا کرده اند کاخها بی نظیر
دبی گشته اکنون پناهگاه شان
تنی چند دزدان به همراه شان
به افشاگری از جنایات شان
کمر بسته، گوید حکایات شان
رسا قامت و نیکدل پیش خلق
نیاراست تن را به دستار و دلق
زانسانیت برگ و بارو تنش
چو نخلی کهن زخمها بر تنش
ازان ناخلف شاخه ها سر به سر
که گردیده همیار داس و تبر
به جنگل غریوی به پا خاسته
که نامرد دوران چنین خاسته
که هر نخل سبزی شود پَی زبیخ
و جنگل شود فاقد برگ و بیخ
چو هر برگ و شاخ تنش سایه بان
بُدی بر سر خیل بی مایه گان
ولیکن نکردند حق نکویی ادا
تبر بر تنش کوفتند برملا
به تاراج ان بیشه ها تاختند
ز تنهای شان پشته ها ساختند
بریدند سر شاخه های جوان
بخاک سیه نو جوانان نهان
ربودند سرمایه های. وطن
خجل گشت زاین حال مام وطن
هر انکو بسر داشت حب وطن
بدُی شمع سان در دل انجمن
به زندان چو با ران ببارند تیر
به هر سینه و پیکر هر اسیر
بخواندند از لیستشان نام شان
گرفتند خون قبل از اعدام شام
نگر این جنایت به زندانیان
به این دست و پا بسته قربانیان
به دانشسرا اتش افگنده شد
زدودش فضا تیره اگنده شد
در دانش و علم بستند حیف
به سر تاج غفلت نهادند حیف
چو نان اور خانه ها رفته اند
به راهی که دیگر نه برگشته اند
غریو وعزا در همه خانه ها
زجبر چنین خیل دیوانه ها
دراین خاکدان مرده انسانیت
نبینی نشانی ز انسانیت
همه بسته در چمبر فقر بین
فروش جگر پاره از فقر بین
نه کارو نه نان ونه مسکن لباس
ز بوجی* گندم به تن ها لباس
چو نان اور خانه شد ناپدید
زن بیوه این زهر مهلک چشید
به دو ر.و برش طفلها بی پدر
شده درس و تعلیم او بی ثمر
معلم بُد و داکتر کارمند
همه ناتوان گشته و درد مند
چو زندانی خانه هر زن شده
چرا این چنین جبر بر زن شده
کجاشد تساوی حق بشر،
که قران حکم کرده بر این خبر
زن و مرد همتای همدیگر اند
(که در افرینش ز یک جوهر اند)
حرام است براو چنین حق چرا؟
که در خانه محبوس شد ناروا
ایا انکه از دین زنی حرف مفت
تو گویی که دین تو اینگونه گفت:
حرام است دانش به زنها، چرا؟
چنین ظلم بر حق زنها چر ا؟
گرت زن شود دردمند و مریض
دعایت شفا می دهد بر مریض؟
ویا می بری پیش همسایه ات
که پاک است؟ ناپاک همسایه ات!!
علاجش کند مردک اجنبی
که زن نیست در ملک تو ای غبی
مگر دکتور زن به ملک تو نیست؟
که در خانه حبس اند شرم تو نیست
بکن شمله ی غیرتت را بلند
که بر غیرتت نازی ای خود پسند
برو یک کمی علم و دانش بجوی
نوشتن واصلوب خوانش بجوی
که روشن شود ظلمت اباد تان
کند فکر تاریک برباد تان
نواهای شادی بیاید بکوی
و ان اب رفته بیاید بجوی
بکن فخر بر بانوان وطن
همه صاحب دانش و علم وفن
هزاران طبیب و مهندس خبیر
به عالم به هر کار خود بی نظیر
زدانش وورزش به علم و هنر
همه افتخار وطن تاج سر
به هر جا نمو ند پرچم بلند
نمودند مام وطن سربلند
شما ای که بر مسند اسوده اید
زبن تا سر شاخه فرسوده اید
چو سیلاب خشم وطن سر کشد
شما را چو گرداب در بر کشد
به تا ریخ ثبت است احوال تان
چپاولگریها و اموال تان
بگیرید درس از همان رهبران
گر وهی چپاولگر.و رهزنان
به تهدید و قدرت نگهبان شان
چو خادم مطیع و به فرمان شان
چو صدام و حسنی و صالح اسد
همه سر به فرمان شان دون حد
چو هیزم همه جای شان در تنور
سرازیر گشتند با ان غرور
همه در تنور سیاست شدند
نمادی ز گند.و خبا.ت شدند
به د ور از نجابت شرافت شدند
اسیر لهیب خیانت شدند
به میدان شطرنج بازیگر اند
یکایک پی حذف یکدیگر اند
همه تابع امرِ اجرای چال
همه کور وکر گنگ بودند و لال
چو شد چال شطرنج شان کار گر
همه دانه سربازها بی خبر
فر اموش گردید چون ابلهان
به بی حرمتی شرمسار جهان
دگر نیست سرمایه و مال و جاه
ندارند حتی یکی سرپناه
مهاجر صفت حبس در گوشه یی
خزیده بکف ذره ی توشه یی
که تا ایدش رو ز اخر اجل
بیاد اورد روزگار دجل
به تا ریخ نامش به رنگ سیاه
بود چونکه کردند میهن تباه
بیان کرد دریا. چنین عرض حال
بود شمه ی این همه قیل و قال
31 دسامبر2024.کامبریج واترلو
|