نشسته ام شعری از جنگ را میخوانم
مرز کلگان
با آتش رگبار های تند
قشون خشم و خنگ
شلیک گلوله ها
تیز تیز
با دقیقه ها گریز
دو صد پنجاه سلول را
سوراخ سوراخ کرده اند
به هریک از آنها چشم می گذاری ؛
زمین انگار
رخت سرخش را به تمکین میفروشد
هیراد!
ناز نفروش
این تنی سوخته فرزند من است
کلگان !
این بدن سلاخی
نور چشم و هموطن من است
اینها
با قامت های شکسته
دل های خوف زده از رد مرز
به پای رگبار آتش تفنگ بی رحم شما صد پاره شده اند !
مرگ نعره بزن
مثلی مستی تریاک هلمند
الوداع گفتن فقط به رنگ ایمان
حسرت رسیدن به انزوا نافرجام انسان
آه !
زندگی نافرجام هستی دریغا در پی نان
این چنین مرگ شایستهای ما نبود
با بوقی گلوله ی مرزبانان
تصویر های بعدی از من اینجا
شلیک گلوله های تند
از مرز ملافه و خیابان
به روی میز مطالعهام
با واژه های نا موزون
از آهِ پُر درد و حزینی
گیلاس قهوه تلخم
به شلیک ثانیه ها
به دو صد پنجاه پارچه
تکه تکه می شوند ؛
و قهوه میز را قهوهاز کرده است
واژه هایم در قهوه غرق می شوند
و من غرق در
کویری این درد میشوم
با دستان شکسته
و قلبی پاره شده با ثانیه ها
وَ تنم را
با دو صد و پنجاه سلول
سلاخی شده
همه ریز ریز با خون و ریمِ چِرکها
با همه ای بُعدها این انزوا حل میشوم
فقط
اخبار مانیتور ها
کویر میشوند
#سودابه کامروا
|