همچون برگی رها
اثیری ترین سماع را
با گلبرگ های رؤيا
خواهم چرخید
باری دگر اگر که
زمزمه هایت را
در مرزِ میان خواب و بیداری
یک صبح بشنوم
بی خیال و بی هراس
مرگ و هر مصیبت دیگر را
به بازی خواهم گرفت
اگر عطر گرمِ نفس هایت را
نزدیک نفس هایم، حس کنم
از آسمانِ الهام
بارانی از ترانه خواهد بارید
یک بار اگر شرابِ شعر
و اکسیر غزل های ناب را
از دهان تو با هوشِ جان بنوشم
با چشم های تو ،به ثنویت
با تو ، با شعر ، با پیاله
به تثلیث ایمان آوردم
و مؤمنم هنوز
آذیش
|