وطن آلاله ی دردست ای دوست
سرشک ناله ی دردست ای دوست
بسانِ چامه ی گلگونَ شاعر
نگاهم چاله ی درد ست ای دوست
نوای نو به ایما میسرایم
هزار آیینه سیما میسرایم
اگر عصیان نماید طبع موزون
بلی بر طرز نیما میسرایم
شباهنگام نی میزد شبانی
و هی هی مینمودی ساربانی
غریو ناقه و محمل بلندست
و گردون شاهد مرگ جوانی
نگارِ من سیه چشمی ست ای دوست
سیه زلفی، پُر از خشمی ست ای دوست
به چشم باورِ دلداده، دنیا
بدون عاشقی پشمی ست ای دوست
زمانِ ما زمانَ فقر و خواریست
زمانِ خرخری و خر سواریست
درین میدان خالی از خرد، هان!
طنین افکن نفیرِ انتحاریست
فضا، آلوده پرور گشته ای دوست
زمین، زاینده خنجر گشته ای دوست
تمامِ کوچه و پسکوچهی شهر
شررآلوده سنگر گشته ای دوست
اگر چه پشتون و تاجیک قوم اند
صلات عشق را آهنگ صوم اند
به هنگامِ نماز و ناز ای وای
غریقِ غفلت و مفتون نوم اند
گرفتم آفتابی را در آغوش
به آهنگ خردمندان باهوش
نهنگِ بحر ملی میخروشد
شود تا برکهی قومی فراموش
***
عسل می چینم از نیمی نگاهش
غزل افشان بود زلفِ سیاهش
کنم انشا سرود عشق و مستی
اگر یک شب نشینم در پناهش
لبالب از غزل باشد غزالُم
خرام مستی صاحب کمالُم
به یادِ قامت مستانه ای دوست
بسانِ نی لبک هر شب بنالُم
به فکرت تا سحر بودم عزیزم
شرر اندر شرر بودم عزیزم
نویسم بر در و دیوار کابل
ز حالت بی خبر بودم عزیزم
تبسّم می کند مُل میفشاند
و زلفش سرو و سنبل میفشاند
به اوج جنبشِ مستان هآهنگ
پریشان گشته کاکل میفشاند
به عیّاری سپردم دل به یاری
که جز یاری نمی بیند عیاری
در آن شهری که یارم زاده ای دوست
به چشم دل بود جنّت دیاری
|