کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 

 

             وحید صمدزی 

    

 
فریده، فر و فرازه ها دیده بود

 


 فریده کی بود؟
اسوه‌ی انوشه‌ی آواز ‌و فراست.
فریده، هنر بود و ادبیات بود. لشکری هم در پی‌اش.
لشکری که از او میاموخت
لشکری که از او تقلید می‌کرد
لشکری که هزار و هزارانش بیشمار بود
لشکری که موجه‌هایی که آوای حزین ‌‌و‌ملکوتی اورا برترین ترانه می‌دانستند.
فریده، سروده‌ها را جان می‌داد و سیره‌ی درون‌شان را با آواز آهنگین خویش به نمایش می‌گذاشت.
گاهی که می‌خواند خود شعر می‌شد و غرق دریای اندیشه‌های آن آفرینش.
تنها با شعر دمساز نبود. نثر را هم صلابت میبخشید و زنده می‌کرد.
گوییا، کلمات و‌واژه گان فرزندان او‌بودتد که تربیت‌شان می‌کرد تا درست و بجا، آهنگین و پر طنین بر گوش‌ها بست نشینند.
انبوهه یی از توانایی‌ها، فراگرد بلور نام فریده درخشش داشتند و طیف وسیعی از هنر هارا در خود متبادر می‌ساختند.
گاهی که نقش مادری را در رادیوداستان ( دایره‌ی گچی قفقازی برشت )اجرا می‌کرد، شنونده را چنان مجذوب و مسحور می‌ساخت که گوییا آنجاست.
فریده همیشه و هر جا مسلح می‌رفت،
همیشه هم مسلح می‌بود که این برای بسیارې ( بیشترینه کارمندان رادیو ) سوال برانگیز بود.
زنی زیبا و ظریف با پشتواره یی از دانش‌ها به اینهمه تجهیزات چی نیازی داشت.
او، خودش می‌خواست هماره مجهز باشد
و چنین بود که سرمد، موفقیت از آن او بود.
همکاران خودرا که همه زیردستان او بودند با این اسلحه‌ها هشدار می‌داد.
فریده، آمر هنرو ادبیات رادیو، بعد‌ها رادیو و تلویزیون بود، شماری از نویسنده گان، شاعران و‌ژورنالیستان تحت نظرش به تهیه ‌و نویسنده گی، پرودیوس و کارگردانی و فراهم‌سازی برنامه‌ها می‌پرداختند.
‌و وای بران دمی که درین کا ازخود اهمال نشان میداندند، وانگه بود که فریده، از اسلحه کار می‌گرفت و طرف را می‌لرزاند و می‌ترساند.
اسلحه‌اش کتاب‌های بود که خوانده بود، اشعاری بود که به حافظه داشت و تحلیل‌هایی بود که آنر در مخیله داشت جمع اینکه می‌دانست چی سان یک برنامه زیبا شود یعنی زیبایی و جمالشناسی را نیک می‌دانست.
او، در داخل و خارج در همین سلک و سنخ نزد استادان بزرگ به تلمذ نشسته بود، گاهی زبان بر او حکومت می‌کرد و ‌‌گهی او برزبان. بر زبان یانکی‌ها تسلط داشت و این سعادت را داشت که برخ آثار را در زبان اصلی بخواند.
در سپیده دم ایجاد تلویزیون در وطن، ما تنها دو همکاری را می‌شناختیم که در زمینه‌های تلویزیونی تحصیلات آکادمیک داشتند آنهم در خارج کشور که نمی‌دانم شاید فریده، اولینش بوده باشد.
ازینروست که طرفه‌ترین برنامه‌های تلویزیون با نام‌شان گره خورده است.
با آنهمه ظرافت ظاهری اما، آمری خشن و سختگیر بود، نمی‌توانست زود ببخشد. او از سر اشتباهاتی که در برنامه یی رخ می‌داد نمی‌توانست به ساده گی بگذرد، وقتی هم از اتاقش به دفتری که دران پرودیوسران و تهیه‌کننده گان می‌بودند؛ داخل می‌شد، همه این دلهره را داشتند که باز چی خواهد‌شد و چی کسی آماج خدنگ قهر ایشان می‌شود اما می‌دید که با لطفی که آنسرش نا پیدا بود می‌گفت :
- زمزمه‌های شب هنگام دیشب خیلی خوب بود یا آیینه‌ی تاریخ جیوه‌ی اندکی داشت ویا، ترازوی طلایی کمی پانگ داشت و ازین نمط.
دو حرف فرجامین :
یک: آخرین برنامه یی که ما باهم ساختیم یعنی ایشان، دایرکتر و من پرودیوسر بودم، به (پیشواز بهار) نام داشت همان برنامه‌ی نمایشی که (سرویس کی بیرو وبار دی، حاجی کامران و سیخ کباب استاد صادق ) دران شهرت بسزایی یافت.


آنشب فریده زیاد جدی کار کرد. در ختم برنامه ( تالار لیسه امانی با قریب ۱۲۰۰ تماشاگر ) من برای‌شان موتر آماده کردم تا بخانه بروند، گفتند نه ما خود می‌رویم و ازان موتر استفاده نکردند، گاه خداحافظی طور دیگری بودند، مر گفتند؛ برنامه را بادقت مونتاژ کن و این در حالی بود که حین مونتاژ ایشان هم باید میبودند. اگر حافظه‌ام غلط نکند ما دوبار خداحافظی کردیم. ( طهوری ) هم در کنار شان بودند . پس فردایش شنیدم که وطن را ترک کرده اند .
دودیگر :
من، به امضای فریده انوری، آمر هنرو ادبیات رادیو مقرر شدم، گردونه ی دهر چنان چرخید که روزی که از میهن پا برون گذاشتم درست چند صباحی به جای شان در همان سمت کار می‌کردم.

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل  ۴۶۵    سال بیستم      میزان     ۱۴۰۳         هجری  خورشیدی                            اول اکتـــــــــــــــــوبر  ۲۰۲۴