در سالهایی که رادیو کابل و بعدها رادیو افغانستان ،یگانه دل مشغولی مردم
بود، من رادیو را به دقت می شنیدم ،بیش از همه برنامه های ادبی ،شعرها و
داستان ها توجهم را جلب می کرد .
در دوره دانشگاه اشتیاق من به صدایش بیشتر می شد.در همان دهه پنجاه
تلویزیون به نشرات آغاز کرده بود،
زمانیکه من دانشکدهء ژورنالیزم را به پایان برده بودم ، نزد آقای ناظمی
که رییس کلتور وزارت اطلاعات و کلتور وقت بود، به دیدنش رفتم ، با اصرار
ازمن خواست تا درموقف مناسبی در ریاست کلتور کار کنم ،اما من نه پذیرفتم
، گفتم من می خواهم در اداره هنر و ادبیات رادیو تلویزیون کار کنم ، استاد
ناظمی با تعجب مرا خیره خیره نگریست ، افزودم که اگر امکان داشته باشد ،به
فریده جان انوری که مدیر عمومی اداره هنر و ادبیات بود، تلفون کند تا مرا در
آن اداره مقرر کند ، بلادرنگ تلفون را برداشت و به فریده جان انوری گفت: یکی
از لایق ترین شاگردانم را روان می کنم ،که دلبسته ء اداره هنر وادبیات
است، او را در آنجا مقرر کنید!
به دفترش رفتم و گفتم :مرا آقای ناظمی فرستاده …درپاسخم گفت: شما واسطه
کردید؟ من سکوت کردم، اوادامه داد: ازکسانی که مراجعه می کنند،ما امتحان
میگیریم...شما حاضر هستید،امتحان بدهید؟ نگاهم کرد،درنگاهش دریافتم که
واسطه بازی های تحمیلی ومقرری های مصلحتی دلتنگش کرده بود، تلفون را
برداشت، آقای عبدالله شادان، مدیر عمومی ادارهء روزنه رادیو تلویزیون
راطلبید، مرا به اومعرفی کرد،تا ازمن امتحان بگیرد،آقای شادان باخوشرویی
وصمیمیت مرا به دفترش برد ومراسوال پیچ کرد، بعدازیک ساعت ، صحبت ما به
مباحثه وتبادل نظر کشید...ما هردو به دفتر فریده جان رفتیم،فریده جان منتظر
پاسخ آقای شادان بود،آقای شادان یادآور شد: آقای آسوده ازبهترین همکاران
تان خواهد بود!...
من به زودی دریافتم که فریده جان، دفتر کارش را باچنان درایت ودورنگری اداره
می کرد ، تا جلو هرگونه بلند پروازی وبی پروایی را گرفته باشد؛ او نه تنها
استعداد گویندگی مطالب هنری وادبی ودیکلماتوری را داشت،بلکه اداره کننده ء
ماهری بود که همه به شمول مامورین عالی رتبه،بامدارا واحترام خاص اورا می
پذیرفتند،وبادقت والتفات گفته هایش را مرعی الاجرا می دانستند؛ یکی از
مواردقابل توجه، این بود،که فریده جان انوری،چنان برمطالب وتلفظ واژه ها
مسلط وآگاه بود،که دشوار ترین واژه ها را با دقت ودرستی ادا می کرد که کمتر
گویندگان ودیکلماتوران رعایت آن را داشتند،یکروز یاد آور شد که درنظر
دارد،سروده های مولاناجلال الدین محمد بلخی ، حافظ شیرازی ومنظومه( آبی،
خاکستری، سیاه) حمید مصدق را آماده کند وازمن خواست تادرهنگام ثبت آن
درستدیوی رادیو، متوجه آن باشم، درجریان دیکلمه چنان بادقت وآگاهی درادای
واژه ها وبیان حالت ها مسلط بود که برایم سخت حیرت انگیز بود.
پیش از آن که کشور راترک کند، درتشکیل تازه ء اداره هنر وادبیات،که قرار
بودخودش درموقف رییس آن ایفای وظیفه کند،مرا درسمت مدیر عمومی بخش
تلویزیون، درتشکیل،تعیین بست کرده بود.
آخرین مفاهمه اش بامن درآخرین هفته های حوت پیش از ترک کابل ،این بود،که
ازمن خواست به مناسبت سال نو، برنامه مشعل داران رابه رودکی اختصاص
بدهیم،من برنامه بلند بالایی نوشتم، اودردیکور وآرایه های برنامه ،ابتکارات
زیادی را سفارش کرد، برنامه فوق العاده و دیدنی بود،اما بنا برغفلت،دراداره
برنامه ها ی تلویزیون، نشر نشد .
درسال هایی که من در ادارات و موقف های گوناگون ایفای وظیفه می
کردم،کمترکسانی را سراغ می توانستم ،که بااین همه درایت وصلابت در امور
اداره وسازماند هی ،ایفای نقش کنند!
|