چکد از جامهی چشمش شرابی
شباهنگام بخشد آفتابی
شود جاری به وصفش چشمهی نور
هزار آیینه دل آهنگ نابی
چنان با گونهاش گل میفشاند
که ساقی ساق و سنبل میفشاند
خمستانِ نگاهش نرگس آسا
به مخمور دلم مُل میفشاند
به زیرِ سایهی سروی سرودم:
رسایی باد رمزِ یادبودم!
چنان واژونه کردم واژهی مرگ
که راز زندگانی را ستودم
زمستان پرورش گاه بهارست
غرور مستی دریا کنارست
به چشمم آسمانِ برف بردوش
نگارین پیکری سیمین عذارست
دلِ دریاییام را برده قویی
سکوت سینه دارد های و هویی
بهجز نیمنگاهش، جان جانان!
به و اللهی ندارم آرزویی
بسان نیلبک افتاد خاموش
سرشکش پارهی دل داره بردوش
اگر چه شهر وی پُر هندوان هست
سپرده دل به هندوزاده ی دوش
نگارِ من پری رویی ست ای دوست
بلا بالا، سیه مویی ست ای دوست
به چشم این دلِ دریایی من
چسان گویم چسان، قویی ست ای دوست
اگرچه همّتم والاست ای دوست
گرفتارِ بلا بالاست ای دوست
به یاد چشمه ی نوشش چهگویم
غزل امشب قِز لآلاست ای دوست
به طرزی می کنم انشا دوبیتی
که گردد چشمه ی رخشا دوبیتی
به آهنگِ تلاطم جاودانه
غزل را می کند حاشا دوبیتی
دوبیتی مردم آهنگ ست ای دوست
تلاطم های فرهنگ ست ای دوست
دو ابرویت دو بیتی آفرین ست
صدا در کوچه باغِ عشق پیچد
بهارِ هفت اورنگ ست ای دوست
به یادش دیده ی دل می زند هو
بسانِ مرغ بسمل می زند هو
سبو بردوش میخوانم سرودی
سکوتِ پیر کامل میزند هو
|