عشق را بی قفس شناختهام ، درد زنجیر ریخت از پایم
در صدایم پرندهیی پر زد، خنده آورد روی لبهایم
عشق، ای عشق! در کنارم باش، زخمهای مرا نوازش کن
در حضور تو هست آرامش، در وجود تو هست بودایم
بی تو تنهاییام به مرگ کشید، جسدم گور خندههایم شد
بی تو دیوارِ خشت خشت غمم، بی تو یک انزواست دنیایم
غیر تو در نیافت هیچکسی رازهای نهان روحم را
تو کلید سؤال هستی من، ناگهان پاسخ معمایم
گونهام یک کتاب کهنهی اشک، هر ورق یادگار طوفانها
هر که را درد خُرد میسازد ، لیک با درد عشق والایم
به تنم جامهیی از آتش و دود، شعله آهسته وسعتی میبافت
اتفاقی شگُفت، آمدی و ، عشق پیوند زد به دریایم
صنم عنبرین
|