اعتراف می کنم
که زنان مرده اند
و این روان های متحرک
جنازه هایشان را در پشت دارند به گور میبرند
آنجا که
از رویا تا شعر گفتن
از دانشگاه تا تجاوز در زندان
از درس تا فکرِ خود کشی
از ریس جمهور شدن تا کودک شوهری
از فرار تا غرق شدن در آب های همسایه
از خدا تا زن
از زن تا نان
از نان تا بوق سگ فریاد شان را کسی نشنید
آن چه را هرگز نتوانستند
هیچ کسی را به پای دار اعدام کنند
جز آینده و آزادی شان!
آن چه را که هرگز نداشتند….
سودابه کامرو
|