زندگی طرح تعامل با جهانت ریخته
رنگهای بهتری در آسمانت ریخته
روی موهای پریشانت بهار آورده است
عطر گلهای فراوان در خزانت ریخته
رنج را در کورسوی عشق برده تا ابد
بعد از آن این شعرها را در زبانت ریخته
قصهی شیرین و فرهاد آن زمان پیدا نبود
بیستون را یکشبه در داستانت ریخته
چون هیولایی نشسته در تبسّمهای تو
درد را در چشمهای واژگانت ریخته
روزگار از تو چه خواهد گفت؟ از اندوه تو
آتشی در سرزمین نیمهجانت ریخته
زندگی شاید ورق را روی بر گرداند از
طعم تلخی را که روزی در دهانت ریخته
مژگان فرامنش
|