بیاید بپریم درون شطِ روشنِ شعر
بر آییم بر بامِ الهام
بر بال هایِ هرچه پرنده ست
غزل بنویسیم
از آسمان غزلستانی بسازیم
بنشینیم به تماشای عشق بازیِ
حشره های رنگین کمانْ بال
گام بزنیم بجهت هایی
که برای گردش نشانی نشده
به آوایِ نسیم
و ضرباهنگِ برگ هایِ رنگارنگ
نامی تازه بگذاریم
بیاید برگردیم به بی باکی های
جوانی ها مان
گناهان زیبای ناکرده را جبران کنیم
بر ریشِ به گِرو نهادنِ امروز
برای فردای نیامده بخندیم
خلاصه ی سخن ؛
من که با شوق و ذوق
این خیال های خوش
مرگ را بیچاره می بینم !
چه ها که نمی شود با او
بر گنج زندگی بیافزایم
اگر که بیاید؟!
آذیش
|