رخت چو شعله ی رخشنده خانه ی نگه را
فروغ پایش تمثال روشنایی داد
زبان خامه ی جانبخش آرزوی و صال
به برگ دفتر اسپید عشق من بنو شت
نوید رویش امید سبز زنده گانی را
کنون من از زبان فراق تو می شنوم
که بر بسیط آیینه ی لحظه های حیات
امید پایش احساس پاک دلبستن
چو رمز خاطره های فسانه گونه ی من
غبار می گر دد
ولی تداعی رویای با توزنده گی کردن
هنوز در دل دنیای عشق من زنده ست
قیوم قویم
|