در سرش فکرهای سنگینی
زخمهای که داشت میگندید
سازها ریتم تند غم می زد
با تمسخر به مرگ میخندید
رنگ ترکیب گل به پیرهنش
صورتش را که گلبهی رنگ است
در تب عشق کس نمیسوزد
با خود و زندگیش در جنگ است
از خودش در سکوت آیینه
ابر در روشنی ماه افتاد
رنگ از چهره اش پرید و دوید
با توافق به مرگ راه افتاد
آسمان را که دید، خونین شد
زندگی اعتبار خود را باخت
غرق در یک سرور مضحک شد
با دروغ جدید از نو ساخت
که هزاران دروغ دنبالش
حس تنهایی عجیبی داشت
در شلوغی شهر پنهان شد
در دلش غصهٔ غر
که هزاران دروغ دنبالش
حس تنهایی عجیبی داشت
در شلوغی شهر پنهان شد
در دلش غصهٔ غریبی داشت
زخم زخم است طاقت آورده
مادرش زخم صورتش را بست
زندگی لحظهی امانش داد
تا دروغی دگر مجالش هست؟
داستان عجیب در مغزش
شبیهِ راز مرگ در پستو
صبح بیدار شد که نابود است
ناله های زن است در هر سو
شمیم_فروتن
|