آدم شوی که چه بشود؟ عشقِ کوچکم!
اینجا که غیر رنج بشر حس نمیکنی!
حتا اگر درخت شوی روی شاخههات
چیزی به غیر ضربِ تبر حس نمیکنی
اینجا هزار سال دگر هم عزیزمن
سهمت به غیر گریهی ممتد نمیشود
امید و دلخوشی گپ مفت است کوچکم!
اوضاعِ ماست اینکه به جز «بد» نمیشود
حتا اگر که سنگ شوی سخت... بیصدا...
راهی به سمت وحشت یک چاله میشوی
با نعرهات به سمت زنی پرت میکنند...
دیدی چه ساده آلت قتاله میشوی؟
یاهم پسر شوی، غمِ نان له کند ترا
بر روی دوشِ کوچکِ تو بارِ کار و کار...
زن میشوی؟ نه سهم زنان سوگ و ساچمهست
زن میشوی؟ نه سهمِ زنان غیر سنگسار...
اینجا به غیر زجر ندارد برات هییییچ
پس تا ابد بخواب فقط، نازنینکم!
پس گورِ جدِ زندگی لعنتی، نخواه_
_چیزی به غیرِ سقط شدن را... جنینکم...
|