بیهوده مرز ها را میپیمایم
من که سرزمینم را نساخته ام هنوز
با شلیک گلولهیی
توقف میکنم
و خیل پرندگان از بالای سرم میگذرند
اندازهی یک زخم میشوم
درون قلب تپندهی تو
شبیه یأس میشوم
شبیه دلتنگی
در چهره ات، در چشمانت
در نخ نگاه به در دوخته ات
شبیه اختناق
شبیه سنگ، خاک
سوت و کور میشوم
مثل تاریکی گور میشوم
و ادامه میدهم...
تا وطنی بسازم
در کوله بار سرگردانی های بیپایانت
|