کمبود خدا
این شهر برای من هوا کم دارد
هرچه در آن هست، خدا کم دارد
گر عشق زیاد است، ریایی است همه
گر وعده زیاد است، وفا کم دارد
عطر پیرهن
از باد صبا بوی تنت می شنوم
عطر خوش و مستِ بدنت میشنوم
در مصرم و هرچند که دورم از تو
من رایحهی پیرهنت میشنوم
شیشه بار
دیدی که چهسان ز کار و بار افتادی
در باده و در عشق و قمار افتادی
امروز شده است شغل تو «شیشه»و «بار»
شب تا به سحر به «شیشهبار» افتادی ۱
لب گور
اینجا که بهشت پر ز حور است، چه سود؟
دستم که دو قاره از تو دور است، چه سود؟
گفتی سوی تو دوباره بر میگردم
پایم که کنون بر لب گور است، چه سود؟
نسل سکوت
ما نسل سکوت و سنگ و چوبیم همه
بر شانهی شب نعش غروبیم همه
دیدی که سه بار پشت هم کشته شدیم
مقتول شمالیم و جنوبیم همه
۱- شیشهبار جایگاهی است که در آن قلیانهای معطر را عرضه میکنند.
|