دیدید روی آینه ها هم غبار داشت
بیهوده چشمهای من امید یار داشت
پنداشتم همیشه کنار دل من است
عشقی که بی بهانه هوای فرار داشت
آمد مرا کسی به خزان داد نازنین!
که بر لبش همیشه سرود بهار داشت
باران دوباره خاطره ها را ورق زده ست
در پیش چشم من که تو را یادگار داشت
جز خارهای دوری تو سهم من نبود
بیچاره این دلم همه خواب انار داشت
دل کندم از ترانهی دلگیر زندگی
چون سخت از تظاهر خود ننگ و عار داشت
صنم عنبرین
|