همیشه می اندیشم
کاش جادوگر زمان بودم
و برگردم
به کنار پدرم
روز های خوب سفر
به آن کرد های سبز شبدر
که انگار با سرعت موتر می چرخیدند
و آن گذر برق آسای درختان
و مرا حیران می کردند
و رقص ماهی های کوچک
در آب های شفاف
دهکده بی پدر بزرگم
(محمد آغه)
کاش جادو گر زمان بودم
به روز های پر از لبخند
به شادی های کودکی هایم بر می گشتم
به بیدار شدن در یک صبح گوارای
هشت سالگی
به چهره پدرم می دیدم
مادرم چی میآورد برای صبحانه
و لذت شیر پودری و چای صبح
و یک روز تمام در آن شادمانگی ها میماندم
به بهارانه های حویلی ما
به آفتاب بارانک
و دویدن دنبال رنگین کمان ها
جشن شب بو ها
و عشق پیچا ن ها
به مهمانی آفتابگردان های پدرم
میرفتم
به کوچه ما
باهمبازی هایم
و گم شدن شادی بخش
در جن بادک ها
کاش من میتوانستم
در سفر جادویی زمان
به تمام آن روز های شاد بر گردم
ساجده میلاد
|