مرا ز چشم به یکباره خواب کوچیده ست
توگویی راحت من بی حساب کوچیده ست
ستاره نگه ام از ورای ابر فراق
برای دیدن آن ماهتاب کوچیده ست
نه اینکه آب زدشت و دمن فراری شد
چنین که مینگری هم سراب کوچیده ست
بسیط کوی خراباتیان چو در امن است
از این محله چرا شیخ و شاب کوچیده است
لب پیاله ندیده است لطف نشه از آنک
ز خانهٔ خُم ساقی شراب کوچیده است
چرا به سوی من آن نازنین نمی خندد
مگر که از دهنش در ناب کوچیده است
سوار توسَن عشقم ولی زشوری بخت
هزار حیف که پای از رکاب کوچیده ست
قیوم قویم
|