دیشب، گلاب یادت، دیوانهوار چیدم
در بیشههای غربت، سرگشته میدویدم
از گوشهی عجیبی، عشقات ندا برآورد
با چشمهای خسته،آن گوشه را خریدم
گویی تمام هستی، نام ترا صدا داشت
از جنگل و اکاسی، نام ترا شنیدم
از پشت نسترنزار،از آن کرانهی دور
در شیشههای قلبم،تصویر تو کشیدم
گاه روی شانهی خواب، گاه روی دست رویا
در هالهی عجیبی، مهر ترا چشیدم
من از فراق گفتم، از جادههای پر خم
گفتم که بیتو یک دم، آسایشی ندیدم
گفتم که آب بودی، من ماهی پریشان
بیتو هزار و یکبار، در کورهها تپیدم
|