چه روزگار خوبی بود
آن زمان که کابوس ها
تنها در خواب ها می لولیدند
و بیداری خاتمه ی
مهیب ترین کابوس ها
و بختک ها بود
و چه روزگار زشتی ست
این روزگار
که تا چشم می گشاییم به روی روز
از در و دیوار ها
از سقف و پنجره ها
هجومِ واقعیت هایی را شاهدیم
که کابوس در مقایسه
بیشتر به عیش و نوش شبیه است
و نشخوارِ بیداری
معجونی از ؛
وقاحت،شناعت،جنایت
ویرانگری و کشتارِ بی شمار
که شیطان با شمایلِ مشعشع
شایسته ی پرستش می شود !
کم نمی بینیم
که با رخدیسی از انسان
بر ساحت وجدان ریده اند !
چه روزگار زشتی
چه روزگار بدی !
آذیش
|