کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 

 

              سودابه کامروا

    

 
آیینه مکدر

 

 


زخم سینه ات را
روزی
با دستانت
خودت باز میکنی

مینشنی
رو به آسمان
زخم های تازه به مثابه
خدشه های از کمانی
تیر ناخواسته ی یاران است
که باران سنگ سارش
ترا در حاشیه ی
روزنامه ی به چاپ
برساند

از تو چه می‌توان نوشت ؟

تویی که مثل آب روان در تکاپوی
جریان رود خانه ها
بند ها
نهر ها
پُلچک ها
و سرانجام
از غرش
آبشاری
بر
بلند ترین کوه های آلپ
در جریانی


از تو‌چه باید نوشت؟

همزمان در آسمان من
آفتاب در پاهایت طلوع
و در مهربانی چشم هایت غروب
میکند


واژه کم می آورم
از تو چه می‌توان نوشت ؟


چرا زیبایی ات به من ربطی ندارد
چرا خوب بودنت
به جهان ربط ندارد
وقتی صدایت
به همه چیز ربط دارد
بس….
چرا با من خاموشی
چرا صدایت
به من نباید ربط داشته باشد

فرشته گان ،زمانی که حرف میزند
به آدمی مبدل میشوند
زمانی که سکوت میکنند
به هستی بدل
تو هم مثل پرنده یی سکوت میکنی
وقتی بال گرفته ای
تا به اوج آسمان برسی

از تو‌چه می توان نوشت؟

شب به سوی پنجره
نیمه بازت
نگاه میکنی
صدای چرچرک ها
و غباری نشسته از دود
سیگار
و آیینه مکدر
و مهتاب را که گویا نیمه ی داغدار من است
روی چهره ام نقاشی می کنی
مرا بسوی خودت
صدا میکنی
پرنده گان همه خوابند
مورچه ها
مور ها
پشه ها
زهر های را شان مکیده اند
و به خویشتن
فرو رفته اند
زمان
زمین
زنده گی
همه چیز خواب است

ولی تو مرا
صدا میکنی
صدای دلت را
با ضربه تک تک تک تک
هایش از فاصله های دور
میشنوم
دیگر شب نیست برای
من

دیگر از چشمان روباه ها
و تاریکی دهلیز های
تار
از بچه های ولگرد
اینجا نمی ترسم
وقتی صدای
تو را می شنوم
و دست های تو
و دست های من...

#سودابه کامروا
 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل  ۴۵۴   سال بیستم     حمل/ ثــــور     ۱۴۰۳         هجری  خورشیدی      شانزدهم اپریل  ۲۰۲۴