سخن از روزهای توفانی
سخن از برفهای بیهودهست
مرگِ خورشید، بر مدارِ زمین،
خبرِ سالها همین بودهست
آسمان یخ، نگونه خاکستر
ریخته بر خلای دره و دشت
زیرِ پا، تیغهای جوهردار
غرقِ زهرابِ گرگهای پلشت
آبها، لختههای خون و خلاب
مهدِ آمیبهای حیرانی
بادها، سنگهای سرگردان
یله بر شانههای عریانی...
مادرم، دردهات بیدرمان
خوابهای تو جاودانه کبود
من و فرزندهای ناخلفات
طرحِ محوی در آسمانهی دود
بر فرازِ شهر
زن پیری در آستانهی باد
خسته از آشتی و قهرِ شما
چوبدستی سوارِ اسپِ سکوت
رفته از آستانِ شهرِ شما
مادرم زیرِ خاکهای وطن
مادرم زیرِ سنگهای کبود
منکه: ای آسمان، ستاره ببار
منکه: در آسمان ستاره نبود!
شهر خالی ز اشکهای سیاه
شهر خالی ز گیسوانِ سپید
چادری همنماز تنهایی
از تهِ کوچه بیاقامه رسید:
آه مادر شما؟! دلم تنگست
گردِ این راههای دور و دراز
ریخته بر غروبِ شانهی تان
غربت آلوده، با درود و نیاز ...
پردهی آخر
قطرهها پیهماند و میبارند
بحرها، موجهای نافرجام
روی تابوتها و جمجمهها
خزهها، خارهای تیرهی شام ...
نوذر الیاس
|