آن ها ، چهار نفر بودند. چهار دوست گردشگر از سه کشور آسیایی. کاتاشی از
جاپان ، ایل سونگ از کوریای جنوبی ، ارجیت و همسرش انوشا از هندوستان
. کاتاشی چهل سال داشت و روانشناس بود. ایل سونگ چهل و پنج ساله و سر پرستی
یک کودکستان در سیول را به عهده داشت . ارجیت ، سی و دو ساله و همسرش انوشا
بیست و پنج ساله ، هردو الهیات خوانده بودند.
چهار دوست و گردشگر آسیایی سال گذشته در هوتل زیبای (قصر مهتاب) در شهر
(کنکون) که یکی از شهر های زیبای کشورمکسیکو است ، با هم آشنا شده بودند آن
ها در هفته ی اقامت شان در مکسیکو همیشه از خاطره های راه پیمایی شان در دل
جنگل های افسانوی با هیجان به همدیگر قصه می کردند.
سرانجام در پایان سفر تصمیم گرفتند سال آینده با هم در یکی از جنگل های
کانادا به گردش بروند.
پس از بازگشت از مکسیکو، آتش سوزیی در یکی از کودکستان های سیول که ایل
سونگ سر پرستی آن را به دوش داشت ، رخ داد. این آتش سوزی جان چندین کودک بی
گناه را گرفت . سال دیگر که زمان سفر به جنگل های کانادا فرارسید ایل سونگ
هیچ تمایلی به رفتن نشان نداد، اما خانواده اش گفتند که گردش در میان جنگل
و گفت و شنود با دوستانش حال روانی ایل سونگ را حتما بهتر می سازد .
پا فشاری خانواده و دوستان از یکسو و جاذبه ی گردشگری کانادا که بزرگ ترین
منطقه ی جنگلی درقاره آمریکای شمالی و سومین منطقه جنگلی بزرگ پس ازکشور
روسیه و برازیل در دنیا است ، سر انجام پای ایل سونگ را هم بسوی جنگل های
افسانوی کانادا کشاند.
این گردشگران آسیایی ، منطقه ی کیوبک را به خاطر جنگل های عظیم درخت های
بومئ پهن برگ ، برای گردش بر گزیده بودند.
به تاریخ بیست و یکم ما جولای ۲۰۲۳هوا پیماهای حامل ارجیت و همسرش انوشا از
هند، کاتاشی از جاپان وایل سونگ با یک تاخیر چهار ساعته وارد فرودگاه بین
المللی کیوبک شدند.
وقتی هواپیمای حامل ایل سونگ به زمین نشست یک ونیم پس از نیمه شب بود. تا
به پایان رسیدن مراسم گمرکی ، تفتیش و تعاملات مهاجرتی ، ساعت سالون انتظار
فرودگاه سه ی پس از نیمه شب را نشان می داد. ایل سونگ که خیلی خسته شده بود
تصمیم گرفت، بدون اینکه دوستانش را در این ساعت شب ناراحت کند تا فردا صبح
روی یکی از دراز چوکی های سالون فرودگاه بخوابد .
هنوز یک ساعت نگذشته بود که یکی از موظفین فرودگاه به سراغش آمد واورا
ازخواب بیدارکرد.
ایل سونگ با مامور انتظامی در گیر شد و مشت محکمی به شکم آن مرد جوان حواله
کرد.
مرد جوان به پولیس زنگ زد . پولیس ایل سونگ را به محل نامعلومی با خودش
برد.
فردایش که پولیس دانست او یک گردشگر کوریایی با اختلالات روانی است با
دوستانش تماس گرفت و ایل سونگ را به آنها سپرد. این چهار گردشگر آسیایی
قرار گذاشتند ، شبی را در هوتل سنت لارنس مونتریال بگذرانند و فردا رهسپار
جنگل های عظیم درخت های بومئ پهن برگ کیوبک شوند، جنگلی که با داشتن
حیوانات وحشی ، چون خرس جنگلی ، گرگ خاکستری ، گاو های وحشی و مارهای زنگی
و راکون های دراز دندان آدم خوار شهرت داشت.
نیمه های شب که ایل سونگ ، آهسته از بسترش بیرون خزید و برای گرفتن هوای
تازه در میدان بزرگ هوتل سنت لارنس قدم می زد ، افرادی را دید که در برابر
مردم به بدترین شکل شکنجه و اعدام می شوند و ارواح کودکانی که در آتش سوزی
جان های خودرا از دست داده اند در کنارش ایستاده اند.ایل سونگ ، آن شب روح
سر گردان زنی را که کلیسا اورا به ناپاکی متهم کرده و سرش را بریده بودند و
زن به دنبال سرِ خود می گشت را نیز دیده بود .
فردا صبح که همه از خواب بیدار شدند، ایل سونگ چشمدید های شب گذشته را به
تفصیل به دوستانش گفت . انوشا و همسر جوانش ارجیت همه را باور کردند.
کاتاشی باور نکرد وگفت : ایل سونگ دیشب اصلا از جایش نجنبیده ، او کابوس
هایی را به همراه دارد که شب ها به سراغش می آیند که همه این ها محصول
اختلالات روانئ ایل سونگ است.
فردا گردشگران، همه وسایل گردشگری درمیان جنگل های کیوبک را آماده کردند.
هر گردشگر یک خیمه ی حفاظتی برای شب خوابی که حشرات جنگلی نتوانند به داخل
آن راه یابند. آب نوشیدنئ مورد نیاز ، چند دست لباس، ادویه ی که به آن
احتیاج داشتند به شمول کریم های ضد پشه و ضد آفتاب و یک مقدار مواد خوراکئ
پخته که یکی دو روز را بسنده کند ومواد خوراکی خام برای پختن در میان جنگل
را آماده و در میان کوله پشتی های شان جا دادند. با دمیدن آفتاب صبحگاهی و
آماده گی برای رفتن به عمق جنگل پیچیده و مرطوب ، گروه از دهنه کوره راه
هایی که به جنگل پهناور و سر سبز منتهی می شد ، راه پیمایی شان را آغاز
کردند .
گردشگران بالاخره پس از پیمودن مسیر شش ساعته و دو بار استراحت های کوتاه
مدت به میان جنگل رسیدند. آلونکی را روی زمینی که فکر می شد گردشگران دیگری
هم روزی آنجا پا گذاشته اند ، برافراشتند. آنها دو روز رادر میان این جنگل
پهناور و هیجان آور گذراندند. در این دو روز ، کاتاشی با ایل سونگ و ارجیت
باهمسرش انوشا ، برای دیدن زیبایی های جنگل و شنیدن صدای پرندگانی که از
نزدیک و دور به گوش می رسید تا فاصله هایی نه چندان دور که باز گشت را آسان
می نمود رفتند ودر برگشت چشمدید های شان را به همدیگر قصه کردند.
یکی از نیمه شب ها، ایل سونگ ، دوستانش رااز شنیدن صدای یک خرس جنگلی آگاه
کرد. اما آن ها به گفته های ایل سونگ باور نکردند، تا اینکه خودشان ناگهان
صدای ترسناک چند خرس جنگلی را که از میان درخت های بومی پهن برگ سمت غرب
جنگل بر می خاست ، شنیدند . این صداها هر لحظه نزدیک و نزدیک تر می شد. آن
ها چاره نداشتند جز اینکه سراسیمه به هرسو فرار کنند . سه خرس سیاه وحشی
غُران از میان جنگل های غربی به محل چادر نشینان حمله ور شدند و خوراکی های
خام و پخته ی گردشگران را یکسره خوردند و روی فرش و ظرف آن ها با مستی غلت
زدند. فردا صبح آفتاب نه دمیده ، گردشگران با ترس ولرز به محل چادر نشینی
شان ، از هر گوشه و کناری سرک کشیدند ، خوشبختانه خرس ها رفته بودند. نخست
سر و کله ی ارجیت و انوشا پیدا شد. دیری نگذشت که کاتاشی هم با تن لرزان و
نگاه های بیمناک خود را رساند .اما از ایل سونگ خبری نشد. آن ها چند ساعت
دیگر هم منتظر ماندند و این سو و آن سو ، ایل سونگ ، ایل سونگ گفتند، اما
ایل سونگ پیدا نشد . سر انجام به این نتیجه رسیدند که آن شب ایل سونگ از
ترس ، به فاصله های دوری فرار کرده ، شاید در کام خرس جنگلی افتاده و یا
مار زنگی اورا از پا در آورده است. وقتی از آمدن ایل سونگ مایوس و ناامید
شدند، موضوع را به پولیس گزارش دادند. دیری نگذشت که یک گروه جستجوگر مجهز
با لوازم ویژه در محل حادثه آمده و به جستجو پرداختند.
تلاش های چند ساعته ای پولیس هم برای ردیابی ایل سونگ به نتیجه نرسید. سر
دسته ی پولیس گفت که آن ها در چهل فرسخی شرقی محل چادرنشینان در گودالی،
بقایای جسد متلاشی شده ی انسانی را شناسایی کرده اند که توسط خرس ها خورده
شده اما شواهد نشان می دهد که این جسد مربوط به سال های پیش است . پولیس
تصمیم گرفت که برای یافتن فرد گم شده از ساکنان خانه هایی که در دور و بر
جنگل زندگی می کنند، کمک بخواهد. همان بود که صدها تن از باشنده گان منطقه
رضاکارانه درسرتاسراین جنگل به جستجوی گروهی پرداختند. این جستجو یک روز
تمام ادامه یافت اما باز هم به نتیجه ای نرسید.
این بار پولیس گفت که در حین جستجو با صدای بلند بگویند : ایل سونگ ، ایل
سونگ. ایل سونگ.
صدای دسته جمعی افرادی که فریاد می زدند ایل سونگ ، ایل سونگ ، در فضای
جنگل پیچید.
یکی از افراد گروه که برای پیدا کردن ایل سونگ ، ساعت ها ایل سونگ ، ایل
سونگ گفته بود و صدایش گرفته بود ، به سر گروهش گفت :
نام من ایل سونگ است.
پولیس پس از گفت و گو با ایل سونگ اعلام کرد :
مردی که در این چند روز به دنبال خودش می گشت ، پیدا شد.
پایان
|