من نه آنم که بسازد به نگاهی گاهی
یا بگیرم ره ِکس بر سر ِراهی گاهی
نگه ام گرچه ثواب است مرا، بر رخ تو
گه گاه می کند این دیده گناهی گاهی
با تودنیا همه گنج است و جهان منزل عیش-
بی تو عالم شده بر من پر کاهی گاهی
شاخه ی سرو تو نازم که ز آزادی طبع
دل بشکسته پران داده پناهی گاهی
شاعرِچشم ِسیاهِ تو غزلساز ِمن است
میشوم خیره به هرچشم سیاهی گاهی!
درد دوری تو گردیده گره در دلی دل
رهبر از سینه کشد ناله و آهی گاهی
— م. اقبال«رهبرتوخی»
|