مثل آغازی که از
روییدن یک دانه است
در نهانگاه دل تاریک خاک
آن مقدس لحظههای
زایشِ از هیچ تا هستی و بود
در میان سنگهای وحشی و بیرحم کوه
در نبردی نابرابر
سرکشیدی
قد دواندی
جان گرفتی
غنچه غنچه گل چکاندی
بر لبان چشمههای خشک
از مفهوم رنگ
پیچکانه پیچ خوردی
دور اندام بلوط
واژه واژه دوختی
پیراهن عریان دشت
با نخ سبزی قشنگ
بوسه بوسه
بر درختان از شکوفه
شعر ماندی
آمدی در آسمان و
با پرستو رقص کردی
بادبادک را رهاندی
بر لب بام خیال
قاصدکها را فرستادی
سوار اسبِ باد
آمدند و آمدند و آمدند
رشد کرد
از هر طرف شعر بهار!
سلینا آزاده
|