شاعر سر زمین جنگ استم
از صدای بلند میترسم
پرم از حس انفجار و سقوط
وقت فیر می کنند می ترسم
شاعر سر زمین جنگ استم
آن چکاوک که آشیانه نداشت
هر کجای زمین آواره و اما
هیچ جا حس خوب خانه نداشت
خسته از کوچ خسته از رفتن
شاعر سر زمین جنگ استم
پرم از قصه های پوچی ها
قربانی یی نام و ننگ استم
شانه های برهنه ام زخم است
می چکد خون از گریبانم
قربانی یی دشت چمتله ام
خون جاری یی رود پغمانم
شاعر سر زمین جنگم من
کارد از استخوان رد شده است
درد ها در حد بلوغ خود اند
سهم ما از جهان بد شده است
ساجده میلاد
|